اتفاق در مهدی موعود(ع)



mahdi








نام كتاب :اتفاق در مهدى موعود عليه السلام

مؤ لف : سيّد على اكبر قرشى


مقدمه دفتر

باسمه تعالى

اعتقاد به يك منجى جهانى ، اختصاص به اسلام ندارد بلكه تمامى مذاهب جهان ، منتظر روزى هستند كه شخصيتى الهى ظهور نموده و كاخهاى بيداد زورمندان و زر اندوزان را ويران كند، بلكه بايد گفت : هر انسان آگاه و انديشمندى درمى يابد كه اين وضع نابهنجار كنونى جهان و اين مسير غيرطبيعى در زندگى بشر، از هيچ دوامى برخوردار نيست و بايد در انتظار مصلحى بود كه پا به عرصه رزم نهد و با توانى شگرف در برابر همه طاغوتهاى جهان ، با قامتى استوار بپا خيزد و آنان را از اريكه هاى قدرت ، به زير كشيده و زندگى را به راه درست خويش بازگرداند.

در ميان تمامى معتقدان به وجود نجاتبخشِ انسانهاى به زنجير كشيده شده ، دين اسلام بويژه ((مذهب شيعه ))، اهتمامى خاص براى اين مساءله قايل است و منجى جهان را حضرت مهدى عليه السّلام از سلاله پاك پيامبر مى داند؛ چرا كه جهان ، هرگز نمى تواند از امامى راستين ، خالى باشد، در نتيجه انسانها نيز موظفند كه از چنين رهبرى پيروى كنند. و البته پر واضح است چنين امامى جز با امامان شيعه - كه با على بن ابى طالب عليه السّلام جانشين به حق پيامبر شروع شده و با امام زمان ، مهدى موعود عليه السّلام خاتمه پيدا مى كند - تطبيق ندارد.

از اين رو، مؤ لف محترم در كتاب حاضر كوشش نموده تا با استناد به روايات اسلامى ، اين حقيقت را به اثبات رساند كه تنها نجاتبخش ستمديدگان و برپا كننده عدل جهانى ، در كوتاه سخن ، پياده كننده مذهبِ به حق ؛ يعنى دين مبين اسلام ، همان ((مهدى موعود)) دوازدهمين امام مورد اعتقاد ما شيعيان است كه به فرمان خود پيامبر از سوى پروردگار حكيم ، تعيين شده است .

اين دفتر، پس از بازبينى مجدد و ويرايشى نو، اثر مذكور را به زيور چاپ آراسته و به علاقه مندان صلح و عدالت واقعى ، عرضه مى دارد؛ به آن اميد كه چونان چراغى فروزان ، مسير تكامل پرخطرشان را روشن ساخته و ان شاءاللّه مورد پذيرش حقتعالى قرار گيرد.

در خاتمه ، از خوانندگان محترم تقاضا داريم ؛ چنانچه هرگونه انتقاد يا پيشنهادى دارند به

آدرس :

قم - دفتر انتشارات اسلامى وابسته به جامعه مدرسين حوزه علميه قم

صندوق پستى 749 / بخش فارسى ارسال دارند.

با تشكر فراوان

دفتر انتشارات اسلامى

وابسته به جامعه مدرّسين حوزه علميه قم

مقدمه مؤ لف

بسم اللّه الرحمن الرحيم

اَلْحَمْدُ للّهِِ رَبِّ الْعالَمِينَ عَدَدَ اللَّيالِى وَالدُّهُورِ وَ صَلَّى اللّهُ عَلَى مُحَمَّدٍ وَآلِهِ مِنَ الْيَوْمِ اِلى يَوْمٍ يُنْفَخُ فِى الصُّورِ.

در طول قرون متمادى ، كتابهاى زيادى در باره حضرت مهدى موعود - صلوات اللّه عليه - نوشته شده است ، ولى هيچيك از آنها به سبك اين كتاب نيست .(1) در اين كتاب با استفاده از منابع اهل سنّت اثبات مى شود كه شيعه و اهل سنّت در باره امام زمان عليه السّلام متفق القول هستند و وحدت نظر دارند. به عبارت ديگر: اهل سنّت نيز مانند شيعه مى گويند: مهدى موعود عليه السّلام فرزند نهم امام حسين و فرزند چهارم امام رضا و فرزند بلافصل امام حسن عسكرى عليهم السّلام است و در سال 255 هجرى در شهر ((سامرّا)) از مادرى به نام ((نرجس )) متولّد شده است و در آخرالزمان نيز ظهور كرده و حكومت جهانى واحدى تشكيل خواهد داد.

من وقتى كه در اثر مطالعات به اين حقيقت ، ملهم و واقف شدم ، كتابهاى ديگر را در اين زمينه مورد بررسى قرار دادم تا ببينم كه آيا آنان اين سبك (وحدت نظر شيعه و اهل سنّت در باره مهدى موعود - عج اللّه تعالى فرجه الشريف -) را مستقلاً تعقيب كرده اند يا نه ؟ تا كارم عمل تكرارى نشود، ولى ديدم آنان - جزاهم اللّه خيراً - مطالب را از شيعه و اهل سنّت به صورت كلّى نقل كرده اند و سبك فوق را بالاستقلال در نظر نگرفته اند مانند كتاب ((المهدى )) تأ ليف آيت اللّه صدر - قدس سرّه - كه اكثر مطالب آن از كتب برادران اهل سنّت جمع آورى شده است . و همچنين كتاب شريف ((الامام المهدى عند اهل السّنة )) تأ ليف جناب ((مهدى فقيه ايمانى )) كه مطالب 56 كتاب از كتب معتبر برادران اهل سنّت را در باره حضرت مهدى عليه السّلام عكسبردارى كرده و به صورت دو كتاب وزين ، در آورده است - جزاهم اللّه خيراً - .

و اخيراً نيز پس از آنكه يادداشتهاى كتاب را فراهم نمودم و براى تكميل آنها به كتابخانه هاى آستان قدس و حوزه مقدسه قم سفر كرده و نوشتن كتاب را شروع نمودم ، كتاب پرارزش ((من هو المهدى عليه السّلام )) تأ ليف جناب ((ابوطالب تجليل )) به دستم رسيد، بعد از مطالعه اين كتاب ديدم اكثر مطالب من به طور گسترده در آن گردآورى شده است . به همين خاطر ابتدا به فكر افتادم كه از كار خود منصرف شوم ، ولى بعداً ديدم آن كتاب هم در عين حال كه خواسته هاى مرا در بر دارد، سبك مرا بالاستقلال تعقيب نكرده است ؛ زيرا من مى خواستم كتابى نوشته شود كه در عين مختصر بودن ، اتفاق شيعه و اهل سنّت را بالاستقلال در باره حضرت مهدى - صلوات اللّه عليه - اثبات نمايد و ديگر گفته نشود: فرق ميان شيعه و اهل سنّت آن است كه اهل سنّت مى گويند مهدى موعود را قبول داريم ، ولى ايشان هنوز متولد نشده و معلوم نيست چه كسى است فقط اينقدر مى دانيم كه از نسل حضرت فاطمه و حضرت حسين عليهماالسّلام خواهد بود. و شيعه مى گويد مهدى موعود - عجل اللّه تعالى فرجه الشريف - متولد شده و در قيد حيات است و هر وقت خداوند بخواهد ظهور مى كند.

* * *

اين كتاب ، داراى سه فصل و مجموعاً در سه مطلب خلاصه مى شود. در مطلب اوّل اثبات مى شود كه منظور و مراد رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله و سلّم از حديث متواتر: ((يَكُونُ بَعْدِى اِثْنا عَشَرَ خَلِيفَةً)) دوازده امام ؛ على بن ابى طالب و يازده فرزندش عليهم السّلام هستند و نمى شود گروه ديگرى مراد باشد.

در مطلب دوّم اثبات مى شود: مهدى موعود - صلوات اللّه عليه - كه آمدنش به طور متواتر از رسول اللّه صلّى اللّه عليه و آله و سلّم نقل شده ، فرزند نهم امام حسين و فرزند چهارم امام رضا و فرزند بلافصل حضرت امام حسن عسكرى عليهم السّلام است و شخص مجهول و نامعلومى نيست .

و در مطلب سوّم ، اقوال حدود چهل نفر از بزرگان اهل سنّت نقل مى شود كه همه آنان ولادت امام زمان عليه السّلام را نوشته و ولادت او را به طور قطع و يقين بيان داشته اند. بدين طريق شيعه و اهل سنّت در باره مهدى موعود عليه السّلام به توافق مى رسند و معلوم مى شود كه شهرت عدم ولادت آن حضرت و نسبت مجهول بودنش ، بى اساس ‍ است .

* * *

همه مطالب كتاب ، بدون استثنا از كتب برادران اهل سنّت جمع آورى شده و نگارنده از اين كار دو نظر داشته است ؛ يكى اينكه : برادران اهل سنّت موقع مطالعه آن عذرى نياورند و بگويند كه اين مطالب در كتابهاى ما نيست ، ديگر آنكه : سبب تحكيم اعتقاد مطالعه كنندگان شيعه شود و بدانند آنچه آنان عقيده دارند مورد تصديق اهل سنّت نيز مى باشد. اين مزيّت كتاب به نظر من سبب نزديك شدن اهل سنّت و شيعه نسبت به يكديگر خواهد گرديد و گر نه مى بايست مانند كتابهاى ديگر، با كيفيتى مخصوص ‍ تاءليف نمايم نظير: كتاب غيبت محمّد بن ابراهيم نعمانى ، معاصر مرحوم كلينى و كمال الدين صدوق و غيبت شيخ طوسى و كفاية الاثر محمّد بن على خزّاز رازى و عاشر بحار و منتخب الاثر آيت اللّه صافى - جزاهم اللّه خيرا - و دهها كتاب ديگر.

نا گفته نماند كه جوّ حاكم در دورانهاى بنى اميه و بنى عباس و نظير آنان سبب گرديد كه بسيارى از حقايق اسلامى به دست فراموشى سپرده شود و در ميان مسلمانان گسترش ‍ نيابد و ترويج نشود و در مقابل ، بسيارى از چيزها كه هماهنگ با آنان بود به وجود آمد و تبليغ شد نظير مسأ له ((جبر، خلق قرآن )) و امثال آنها.

جلال الدين عبدالرحمان سيوطى (2) در حالات يزيد بن عبدالملك بن مروان - كه بعد از عمر بن عبدالعزيز به حكومت رسيد - مى نويسد: او چون خلافت را به دست گرفت گفت : مانند عمر بن عبدالعزيز رفتار كنيد، اطرافيان او چهل نفر شيخ (عالم دربارى ) را پيش او حاضر كردند و همه آنان شهادت دادند كه بر خلفا حساب و عذابى نيست ! و او بعد از چهل روز از خلافتش (از عدالت و تقوا، به ظلم و بى بندوبارى ) برگشت . ببينيد حقايق را به چه وضعى در آوردند.

((موقعى كه منصور عباسى از مالك بن انس امام مذهب مالكى خواست كتاب ((موطّأ )) را بنويسد تا مردم را بر فقه او وادار نمايد، با او شرط كرد كه بايد در كتاب خود از على بن ابى طالب عليه السّلام حديثى نقل ننمايى (3) و نيز به او گفت : از شوّاذ بن مسعود و شدائد بن عمر و رخصتهاى ابن عبّاس اجتناب كن !)).(4)

به هر حال ، در اثر جريانهاى اشاره شده و انزواى امامان عليهم السّلام ، شهادت ، تبعيد و زندانى شدن آنان و مخالفت صددرصدِ خلفا با مطرح شدن اهل بيت عليهم السّلام سبب گرديد كه ((مسأ له مهدويت )) در ميان برادران اهل سنت به دست فراموشى سپرده شود و اين مقدار كه در كتابها نقل شده و محفوظ مانده از كرامات بلكه از معجزات است كه خداوند خواسته است حجت ، بر همه اهل اسلام تمام شود. امروز كه وضع زمان عوض ‍ شده ، اميد است دانشمندان اسلامى ، اين حقايق را ترويج كرده و وظيفه الهى خويش را در رابطه با اين حقيقت ادا نمايند.

من اين كتاب را در حدّ سعه و امكانات خويش نوشته ام ، اميدوارم محققين والامقام اسلامى كه امكانات و اطلاعات بيشترى دارند، اين هدف را تعقيب كرده و كتابهاى مفصّل و قانع كننده ترى در اين زمينه تأ ليف نمايند. از خداوند متعال خواهانم كه كتاب من با اين سبك نوين ، فتح البابى براى دانشمندان اسلامى باشد؛ بزرگانى كه در حوزه هاى علميّه زندگى مى كنند و به كتابهاى متنوع و بيشترى دسترسى دارند، بهتر مى توانند از عهده اين كار برآيند و خدمت ارزنده اى به اسلام و مسلمين بنمايند.

اكنون كه بحمد اللّه ((مجمع تقريب بين مذاهب اسلامى )) به دستور مقام معظّم رهبرى حضرت آيت اللّه خامنه اى در ايران تشكيل يافته و مى خواهد از اين راه با حول و قوّه الهى ، وحدت اسلامى را آن مقدار كه امكان دارد تحقّق بخشد، لازم است نويسندگان محترم اسلامى از اين قبيل كتابها بسيار بنويسند و قطعاً در راه وحدت اسلامى اثر بس ‍ درخشانى خواهد داشت .

در گذشته كه ((دارالتقريب بين المذاهب الاسلاميه )) در مصر تشكيل گرديد، هر سه ماه يك مجلّه به نام ((رسالة الاسلام )) منتشر مى كرد. در شماره چهارم از سال دوّم ، مقاله اى نشر شد كه در آن حديث ((اِنّىِ تارِكٌ فِيكُمُ الثَّقَلَيْنِ كِتابَ اللّهِ وَعِتْرَتِى ...)) را ((كتاب اللّه و سنّتى !!)) نقل كرده بود. در همان وقت به امر مرحوم آيت اللّه بروجردى يكى از فضلاى قم به نام آقاى شيخ ((قوام الدين قمى )) رساله اى تحت عنوان ((حديث الثقلين )) نوشت و در آن رساله ، مأ خذ اين حديث را از كتب صحاح ، مسانيد، سنن ، تفسير و تواريخ حتى از كتب لغت كه به مناسبتى نقل شده بود، جمع نمود كه در حدود پنجاه كتاب معتبر بلكه بيشتر رسيد. آنگاه همان رساله را به ((دارالتقريب )) فرستاد و در باره آن نظر خواهى كرد، دارالتقريب آن را با هزينه خود چاپ و نشر كرد و در مقدمه آن چنين نوشت : ((امّا بعد، اين رساله مختصرى است در رابطه با حديث ثقلين كه آن را علامه فاضل شيخ محمَّد قوام الدين وشنوى تأ ليف كرده است )).

اين رساله در عين مختصر بودن ، همه روايات و اسانيد اين حديث را شامل است . مؤ لف در تأ ليف آن ، راه حكمت و اعتدال را رفته و از مجادله و عداوت احتراز جسته است ومطالب خويش را بادلايلى استدلال كرده كه شيعه واهل سنّت آن را مى پسندد. دارالتقريب اين رساله را بدان جهت نشر كرد كه مورد اتفاق دو طايفه بزرگ مؤ منين در اصول تشريع است . سنت پاك رسول اللّه صلّى اللّه عليه و آله و سلّم از ثابت ترين اساسهاست كه اهل اسلام ، دين خود را بر آن پايه گذارى مى كنند. هر روايتى كه از رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله و سلّم از هر طريقى كه باشد وقتى صحيح بودن آن معلوم شد، بر مؤ منين است كه از صميم قلب آن را قبول نمايند و به حكم آن گردن نهند و امتثال نمايند: (فَلاَ وَرَبِّكَ لا يُؤْمِنُونَ حَتّى يُحَكِّمُوكَ فِيما شَجَرَ بَيْنَهُمْ ثُمَّ لا يَجِدُوا فِى اَنْفُسِهِمْ حَرَجاً مِمّا قَضَيْتَ وَ يُسَلِّمُوا تَسْلِيماً).(5)

اين كتاب ، همه احاديث وارده در باره مهدى موعود عليه السّلام را از پراكندگى رهانيده و آنها را در يك رديف قرار مى دهد و مصداق احاديثى را كه به طور مطلق وارد شده اند تعيين مى كند به طورى كه خواننده بعد از مطالعه آن ، هر جا حديثى در رابطه با آن حضرت ببيند فوراً نظرش به امام زمانى كه فرزند نهم امام حسين عليه السّلام و فرزند بلافصل حضرت عسكرى عليه السّلام و مولود سال 255 ه . ق سامرّاست ، منصرف خواهد شد. و همچنين در نقل مطالب و ذكر اسامى ، كاملاً جانب احترام مراعات شده است و هرگز به فكر مبارزه طلبى ، مجادله و تشديد تفرقه نبوده ايم بلكه با حسن نيت و ملاحظه برادرى و رسيدن به توافق به مضمون :(اُدْعُ اِلى سَبِيلِ رَبِّكَ بِالْحِكْمَةِ وَالْمَوعِظَةِ الْحَسَنَةِ...)(6) قدم برداشته ايم ؛ زيرا راه صحيح و مورد رضاى خدا و طريقى كه بتواند در قلوب ، اثر بگذارد همين است .

از خداوند متعال خواستاريم زحمتى كه در تأ ليف آن كشيده شده به منّ و كرم خويش ‍ قبول فرمايد و براى مؤ لّف ، ذخيره آخرت قرار دهد و اهل اسلام را از آن بهره مند گرداند:(اِنّهُ نِعْمَ الْمُجِيبُ وَلَهُ الْحَمْدُ وَهُوَ عَلى كُلِّ شَى ءٍ قَدِيرٌ).

نا گفته نماند كه يادداشتهاى كتاب قبلاً تهيه شده بود ولى نوشتن آن در سوّم صفرالخير 1411 مطابق 3/6/69 شروع شد و در 23 ربيع الثانى 1411 مطابق 21/8/69 به پايان رسيد.

اروميّه - سيّد على اكبر قرشى

* * *

فرمايش پيامبر صلّى اللّه عليه و آله و سلّم در باره خلفاى دوازده گانه

امام احمد بن حنبل از جابر بن سمره نقل كرده مى گويد: شنيدم رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله و سلّم فرمود:

((يَكُونُ بَعدى اِثْنَا عَشَرَ خَلِيفَةً كُلُّهُمْ مِنْ قُريْشٍ؛

يعنى :

بعد از من دوازده نفر خليفه خواهند بود كه همه آنان از قريش هستند)).(7)

اين حديث در سطح عجيبى از آن حضرت نقل شده كه به هيچ وجه قابل شك و ترديد نيست و اهل حديث به متواتر بودن آن اذعان كرده اند؛ مثلاً احمد بن حنبل آن را در مسند خويش ، ج 5، با 34 سند از جابر بن سمره نقل مى كند بدين طريق : ج 5، ص 86 با يك سند، ص 87 با دو سند، ص 88 با دو سند، ص 89 با يك سند، ص 90 با سه سند، ص 92 با دو سند، ص 93 با سه سند، ص 94 با يك سند، ص 95 با يك سند، ص 96 با دو سند، ص 97 با يك سند، ص 98 با چهار سند، ص 99 با سه سند، ص 100 با يك سند، ص 101 با دو سند، ص 106 با دو سند، ص 107 با دو سند، ص 108 با يك سند و در بعضى از آنها به جاى ((خليفه )) كلمه ((امير)) ذكر شده است . مى شود گفت : مسند جابر بن سمره را در نقل احمد بن حنبل نوعاً اين حديث تشكيل مى دهد(8) . و در ينابيع المودّه (9) نقل شده است كه ((كُلُّهُمْ مِنْ بَنِى هاشِمٍ؛ همه آنان از بنى هاشم هستند)).

اين حديث در صحيح بخارى (10) از جابر بن سمره چنين نقل شده است :

((قَالَ: سَمِعْتُ النَّبِىَّ يَقُولُ: يَكُونُ اِثْنا عَشَرَ اَمِيراً فَقَالَ كَلِمَةً لَمْ اَسْمَعْها فَقالَ اَبِى اِنَّهُ قَالَ: كُلُّهُمْ مِنْ قُرَيْشٍ)).

يعنى :

((شنيدم رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله و سلّم فرمود: دوازده نفر امير خواهند بود، كلمه ديگرى فرمود كه من نشيندم ، پدرم گفت : پيامبر فرمود: همه آنان از قريش خواهند بود)).

ابو ميساى ترمذى آن را در صحيح (11) خود به عبارت : ((يَكُونُ بَعْدِى اِثْنا عَشَرَ أَمِيراً... كُلُّهُمْ مِنْ قُرَيْشٍ)) نقل كرده و اضافه مى كند كه حديثى است حسن و صحيح و مى افزايد كه اين حديث از ابن مسعود و عبداللّه بن عمر نيز نقل شده است .

((مسلم بن حجاج نيشابورى )) آن را در صحيح (12) خود با شش طريق نقل نموده است . و نيز ابو داوود آن را در سنن خود نقل مى كند(13) . همچنين حاكم نيشابورى (14) و صاحب كنزالعمّال (15) آن را با سه طريق از ضحاك بن قيس و جابر بن سمره و ابن مسعود نقل كرده اند.

سيوطى مى گويد: ((اين حديث با الفاظ مختلف منقول است و آنگاه آن را با نُه عبارت نقل مى كند))(16) حافظ بن حجر از عبداللّه بن عمر نقل كرده مى گويد: از رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله و سلّم شنيدم كه مى فرمود:

((يَكُونُ خَلْفِى اِثْنا عَشَرَ خَلِيفَةً، أ بُو بَكْرٍ لا يَلْبَثُ اِلاّ قَلِيلاً؛

يعنى :

بعد از من دوازده نفر خليفه خواهند شد، ابوبكر زندگى نمى كند مگر مدت كوتاهى )).

بعد مى گويد: قسمت اوّل اين حديث ، متّفق عليه است ، بخارى و مسلم و ديگران آن را با طرق عديده نقل كرده اند. (17)

نا گفته نماند كه : لازم نيست بيشتر از اين در باره اين حديث شريف صحبت شود؛ زيرا صحت و حتمى بودن آن جاى بحث نيست و همه آن را قبول كرده و به صدورش از رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله و سلّم اذعان نموده اند، مهم اين است كه بدانيم منظور آن حضرت از اين دوازده نفر چه اشخاصى هستند؟

توجيه حديث

گفتيم : مهم آن است كه بدانيم مراد رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله و سلّم از اين دوازده خليفه چه كسانى هستند؟ خلفاى بنى اميّه نمى شود مراد باشند؛ زيرا آنان چهارده نفر بودند نه دوازده نفر و اسامى آنان به نقل از ((مروج الذهب مسعودى )) به قرار ذيل مى باشد:

((معاوية بن ابى سفيان ، يزيد بن معاويه ، معاوية بن يزيد، مروان بن حكم ، عبدالملك بن مروان ، وليد بن عبدالملك ، سليمان بن عبدالملك ، عمر بن عبدالعزيز، يزيد بن عبدالملك ، هشام بن عبدالملك ، وليد بن يزيد بن عبدالملك ، يزيد بن الوليد، ابراهيم بن الوليد و مروان محمد الحمار)).

خلفاى بنى عباس نيز يقيناً منظور نيستند؛ زيرا آنان 37 نفر بودند و از طرف ديگر كسانى كه غير از اينان خلافت كرده اند عددشان به دوازده نفر نمى رسد و آنان عبارتند از: خلفاى اربعه و امام حسن عليه السّلام و عبداللّه بن زبير. بنابراين بايد اين دوازده نفر را مشخص كرد؛ زيرا قطعاً رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله و سلّم چيز گزافى نفرموده و نيز قصد معماگويى هم - نعوذباللّه - نداشته است .

به نظر شيعه مراد از اين حديث ، امامان دوازده گانه يعنى على بن ابى طالب و يازده فرزند او عليهم السّلام هستند. اما روايات برادران اهل سنّت نيز - چنانكه خواهد آمدصريحند در اينكه منظور آن حضرت ، ((امامان دوازده گانه اند)). ولى عجيب اين است كه مى بينيم علماى آنان به اين روايات توجّه نكرده و يا از آنها غفلت نموده و تأ ويلهاى گوناگونى را براى حديث ذكر كرده اند و احتمالات مختلفى را ابراز نموده اند.

حافظبن حجرعسقلانى درذيل حديث فوق ،سه احتمال از سه نفر نقل مى كند:

احتمال اوّل : از قاضى عياض است كه مى گويد:

((لَعَلَّ الْمُرادَ بِالاِثْنَى عَشَرَ فِى هذِهِ الاَحادِيثِ وَما شابَهَها اَنَّهُمْ يَكُونُونَ فِى مُدَّةِ عِزَّةِ الْخِلافَةِ وَ قُوَّةِ اْلاِسْلامِ وَاسْتِقامَةِ اُمُورِهِ...)).

يعنى :

((احتمال دارد منظور رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله و سلّم آن باشد كه بعد از من در زمان قدرت و عزّت اسلام ، دوازده نفر خليفه خواهند بود و اين عدّه تا زمان وليد بن يزيد كه در زمان او فتنه ها بروز كرد و تا سقوط بنى اميه و تسلط بنى عباس ادامه داشت به وجود آمده اند)).(18)

ابن حجر پس از نقل اين احتمال مى گويد: ((سخن قاضى عياض بهترين احتمالى است كه گفته شده ، مؤ يد اين سخن آن است كه در بعضى روايات آمده است :

((كُلُّهُمْ يَجْتَمِعُ عَلَيهِ النّاسُ؛

يعنى :

مردم بر حكومت آن دوازده نفر، گردن مى نهند)).

توضيح مطلب آن است كه :

مردم بعد از رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله و سلّم بر حكومت ابوبكر، عمر، عثمان و على تا جريان حكمين اجتماع كرده اند و پس از واقعه حكمين ، معاويه خويش را خليفه خواند و پس از صلح حسن مجتبى همه بر حكومت معاويه جمع شدند و پس از معاويه به حكومت يزيد گردن نهادند؛ زيرا كار حسين بن على عليهماالسّلام پيشرفتى نكرد و قبل از تشكيل حكومت ، كشته شد.

پس از يزيد اختلاف به وجود آمد تا بالا خره بعد از قتل عبداللّه بن زبير كار عبدالملك مروان بالا گرفت و همه ، حكومت وى را پذيرفتند، در زمان چهار پسر عبدالملك يعنى : وليد، سليمان ، يزيد و هشام ، وضع بدين منوال بود ولى عمر بن عبدالعزيز را كه ميان سليمان و يزيد به خلافت رسيد نبايد به حساب آورد؛ زيرا اجتماع فوق در عصر او نبود.

پس ، خلفاى اربعه ، معاويه ، يزيد، عبدالملك و چهار فرزندش مى شوند يازده نفر، دوازدهمين نفر را هم مى شود وليد بن يزيد بن عبدالملك به حساب آورد كه بعد از عمويش ((هشام )) مردم بر حكومت او اجتماع كردند و بعد از چهار سال حكومت بر او شوريده و خونش را ريختند و از آن روز فتنه ها به وجود آمد و احوال متغيّر گرديد و ديگر اجتماعى حاصل نشد؛ زيرا مغرب اقصى از دست عباسى ها خارج گرديد و مروانيان بر آن حكومت كردند و كار به ضعف گراييد و از خلافت جز اسمى باقى نماند.

احتمال دوّم :

آن است كه در صفحه 213 از ابوالحسن بن منادى نقل كرده كه گفته است : شايد منظور از ((يَكُونُ بَعْدِى اِثْنا عَشَرَ خَلِيفَةً)) آن دوازده نفرى است كه بعد از مهدى موعود خواهند آمد. در كتاب دانيال نبى آمده : چون مهدى از دنيا برود، پنج نفر از فرزندان سبط اكبر (امام حسن عليه السّلام ) و پنج نفر از فرزندان سبط اصغر (امام حسين عليه السّلام ) به خلافت مى رسند كه آخرين آنان حكومت را به طور وصيّت به يكى از فرزندان سبط اكبر مى سپارد و بعد از او پسرش در جاى وى مى نشيند و عدد به دوازده نفر مى رسد.

احتمال سوّم :

نظر ابن جوزى است كه مى گويد: شايد منظور دوازده نفر خليفه تا قيام قيامت باشند كه همه آنان عمل به حق خواهند كرد گر چه از هم فاصله داشته باشند، مؤ يّد اين احتمال روايتى است كه مسدّد در مسند كبير خود از ابوالخلد نقل مى كند كه در ذيل خبر فرموده :

((كُلُّهُمْ يَعْمَلُ بِالْهُدى وَ دِينِ الْحَقِّ)).

نا گفته نماند كه حافظ ابن حجر(19) و جلال الدين سيوطى (20) ، قول قاضى عياض و سخن فتح البارى را نقل و قبول كرده اند و هر دو در تعيين احتمال سوم كه منظور دوازده خليفه تا قيامتند، گفته اند كه : ((آنان عبارتند از ابوبكر، عمر، عثمان ، على عليه السّلام ، حسن عليه السّلام ، معاويه ، عبداللّه بن زبير، عمر بن عبدالعزيز و احتمالاً مهدى عباسى كه او در ميان عباسيان مانند عمر بن عبدالعزيز در بنى اميّه است و نيز طاهر عباسى كه مردى عادل بود، مى ماند دو نفر شايد يكى از آنها ((مهدى موعود)) باشد كه او نيز از اهل بيت رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله و سلّم است )).

(اما بايد گفت : اينان يازده نفر مى شوند و نفر دوازدهمى را ذكر نكرده اند.) محمود احمد العينى در كتاب عمدة القارى در شرح صحيح بخارى نظير سخن قاضى و فتح البارى را گفته است .

نظرى به تأ ويلهاى سه گانه

نا گفته نماند كه حديث :

((يَكُونُ بَعْدِى اِثْنا عَشَرَ خَلِيفَةً))

متواتر و يقينى است و در آن شكى وجود ندارد؛ چنانكه از صواعق نقل شد. از طرف ديگر رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله و سلّم - نعوذباللّه - قصد معماگويى نداشته تا ما با استحسان يا با پاره اى از مرجّحات ، گروهى را تعيين كرده و به رسول اللّه صلّى اللّه عليه و آله و سلّم نسبت بدهيم . و انگهى اين محدّثان و مورّخان هر سه تأ ويل را به صورت ((احتمال )) و ((شايد)) گفته اند؛ لذا بجاست مورد ارزيابى و بررسى و نقد قرار گيرد. با توجه به اين مطالب ، نظر خويش را در رابطه با هر سه تأ ويل بيان مى كنيم :

اوّلاً:

اگر مراد از خليفه دوازده گانه آنانى باشند كه قاضى عياض گفته است در آن صورت چه نتيجه اى بر اين حديث مترتب مى شود؟ به عبارت ديگر: رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله و سلّم كه به حكم (ما يَنْطِقُ عَنِ الْهَوى # اِنْ هُوَ اِلاّ وَحْىٌ يُوحى )(21) همه چيز را از منبع وحى آسمانى دريافت مى كرد مى خواسته است چه مطلبى را تفهيم كند؟ و از اينكه از ميان يك گروه شما دوازده نفر تعيين كنيد و آنان بعد از من خليفه مى شوند، چه فايده اى را در نظر گرفته بود؟ اين - نعوذباللّه - به معمّاگويى شبيه تر است تا بيان حقيقت .

ثانياً :

قاضى عياض مى گويد: شايد منظور، خلفايى است كه در زمان قدرت اسلام و عزّت خلافت ، حكومت مى كردند. به قضاياى ذيل توجه فرماييد تا ببينيم آيا آن وقت ، وقت عزّت خلافت و قدرت اسلام بود؟!

مسعودى در حالات وليد بن يزيد بن عبدالملك (كه قاضى عياض زمان او را زمان عزّت خلافت مى داند) مى نويسد: روزى وليد آيه (وَاسْتَفْتَحُوا وَخَابَ كُلُّ جَبَّارٍ عَنِيدٍ # مِنْ وَرَائِهِ جَهَنَّمُ وَ يُسْقى مِنْ ماءٍ صَدِيدٍ)(22) را خواند و پس از خواندن اين دو آيه خشمگين شد به طورى كه قرآن مجيد را در جايى نصب كرد و تيرباران نمود! تا كلام اللّه پاره پاره شد و اين دو شعر را خواند:

اَتُوعِدُ كُلَّ جَبّارٍ عَنِيدٍ - فَهَا اَنا ذاكَ جَبَّارٌ عَنيدُ

اِذا ما جِئْتَ رَبَّكَ يَوْمَ حَشْرٍ - فَقُلْ يا رَبِّ خَرَّقَنِيَ الْوَليِدُ

يعنى :

((آيا تو هر جبّار لجوج را مى ترسانى ؟ بدانكه آن جبّار لجوج ، من هستم ، وقتى كه روز قيامت پيش پروردگارت آمدى ، بگو خدايا وليد مرا پاره پاره كرد!)).(23)

سيوطى در حالات وليد مى نويسد: او فاسق و دايم الخمر بود، حرمتهاى خدا را از بين برد، خواست شراب را بر بام كعبه بنوشد! كه مردم بر وى شوريدند و او را به قتل رساندند و چون سر بريده وليد را پيش برادرش سليمان آوردند، گفت : خدايش لعنت كند، او شارب خمر، فاسق و لاابالى بود، حتى مى خواست با من لواط كند! ((فَقالَ بُعْداً لَهُ اَشْهَدُ اَنَّهُ كانَ شَرُوباً لِلْخَمْرِ، ماجِناً فاسِقاً وَلَقَدْ راوَدَنِى عَنْ نَفْسِى ))(24) .

آيا مى توان گفت در زمان او خلافت ، عزيز و اسلام قوى بود؟! تا قاضى عياض بگويد: ((يُحْتَمَلُ اَنْ يَكُونَ الْمُرادُ اَنَّهُمْ يَكُونُونَ فِى مُدَّةِ عِزَّةِ الْخِلافَةِ وَقُوَّةِ الاِسْلامِ وَاِسْتِقامَةِ اُمُورِهِ...)) و بعد اضافه كند كه يكى از آن دوازده نفر وليد بن يزيد است ؟!

باز جلال الدين سيوطى از عبداللّه بن حنظله - كه با اهل مدينه بر يزيد بن معاويه خروج كرد - نقل مى كند كه او به مردم گفت :

((وَاللّهِ ما خَرَجْنا عَلَى يَزيدَ حَتّى خِفْنا اَنْ نُرْمى بِالْحِجارَةِ مِنَ السَّماء، اِنَّهُرَجُلٌ يَنْكَحُ اُمَّهاتِ الاَْوْلادِ وَالْبَناتِ وَالاَخَواتِ وَيَشْرَبُ الْخَمْرَ وَيَدَعُ الصَّلاةَ)).(25)

((به خدا قسم ! ما عليه يزيد خروج نكرديم مگر پس از آنكه ترسيديم از آسمان سنگباران شويم ؛ يزيد مردى است كه با مادران ، دختران و خواهران خود زنا مى كند و شراب مى خورد و نماز را ترك مى نمايد)).

سبط ابن جوزى در ماجراى ورود اهل بيت عليهم السّلام به كاخ يزيد نقل كرده كه يزيد پس از ورود اسرا در مقابل همه آشكارا گفت :

لَعِبَتْ هاشِمُ بِالْمُلْكِ فَلا - خَبَرٌ جاءَ وَلا وَحْىٌ نَزَلْ - ((بنى هاشم (منظور رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله و سلّم است ) با ملك و حكومت بازى كردند و گر نه از آسمان خبرى نيامده و وحى نازل نشده است )).(26)

يقيناً اگر ابوالفضل قاضى عياض مالكى ، اين فجايع را به نظر مى آورد، هرگز نمى گفت : ((زمان يزيد، زمان عزّت خلافت و قدرت اسلام بود)).

ثالثاً:

اگر بگوييم منظور حضرت ، دوازده نفرى است كه بعداز مهدى موعود خواهند آمد، اين احتمال با كلمه ((بعدى )) چگونه سازش دارد؟ آيا مراد آن بود كه بعد از من كارى صورت نخواهد گرفت و حكومت و خلافتى نخواهد بود تا بعد از چند هزار سال ، مهدى عليه السّلام بيايد و برود و بعد دوازده نفر خليفه شوند! وانگهى به كتاب دانيال چقدر مى شود اعتماد كرد؟ آيا واقعاً كتابى از دانيال برجاى مانده است ؟! و چرا حضرت - نعوذباللّه - معمّا گفت و نفرمود منظور، خلفاى بعد از مهدى است ؟ و كلمه ((لا يَزالُ الاِسْلامُ عَزيِزاً...)) مخصوص به زمان خلفاى بعداز مهدى است و حتى درزمان مهدى هم اسلام عزيز نخواهدبود.

رابعاً:

در احتمال سوّم با استفاده از جمله ((كُلُّهُمْ يَعْمَلُ بِالْهُدى وَدِينِ الْحَقِّ)) يازده نفر نام برده شده و دوازدهمين نفر آن معلوم نيست و نيز اگر بنا باشد عبداللّه بن زبير را مصداق ((كُلُّهُمْ يَعْمَلُ بِالْهُدى ...)) بدانيم چرا بعضى حاكمان ديگر را از آنان نشماريم ، مثلاً عضدالدوله ديلمى از عبداللّه بن زبير بدتر بود؟

اگر اين مورّخان و محدثان به اين فكر مى افتادند كه ببينند آيا رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله و سلّم خودش اين كلام را تفسير كرده يا نه ؟ آن وقت مى ديدند كه حضرت خودش ‍ به طور واضح مراد خويش را از دوازده خليفه مكرّراً بيان فرموده است ، اينك شواهد آن را ذيلاً نقل مى نمايم :

رواياتى كه از رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله و سلّم در اين زمينه نقل شده و همه آنها تعيين و تفسير ((يَكُونُ بَعْدِى اِثْنا عَشَرَ خَلِيفَةً)) هستند، زيادند، فصل دوّم كتاب در رابطه با ((مهدى شخصى )) است همه اش شاهد و دليل اين مطلبند، در اينجا به بعضى از روايات اشاره مى شود و تكميل آن در فصل آينده خواهد آمد:

1 - شيخ الاسلام محمد بن ابراهيم حمّوئى (27) شافعى از عبداللّه بن عباس نقل مى كند كه :

((قَالَ رَسُولُ اللّهِ صلّى اللّه عليه و آله و سلّم : اِنَّ خُلَفائِى وَاَوْصِيائِى وَحُجَجَ اللّهِ عَلى الْخَلْقِ بَعْدِى لاَِثْنا عَشَرَ، اَوَّلُهُمْ اَخِى وَآخِرُهُمْ

 

وَلَدِى ، قِيلَ يا رَسُولَ اللّهِ وَمَنْ اَخُوكَ؟ قا لَ: عَلِىُّ بْنُ أَبِى طالِب ، قِيلَ: وَمَنْ وَلَدُكَ؟ قَالَ: الْمَهْدِىُّ الّذِى يَمْلاُ اْلاَرْضَ قِسْطاً وَعَدْلاً كَما

 

مُلِئَتْ جَوْراً وَ ظُلْماً)).

يعنى :

((خلفا و اوصياى من و حجتهاى خدا بر خلق بعد از من دوازده نفرند، اوّل آنان برادر من و آخرشان پسر من است ، گفته شد: يا رسول اللّه ! برادر شما كيست ؟ فرمود: على بن ابى طالب ، گفته شد: فرزند شما كيست ؟ فرمود: مهدى و او همان است كه زمين را پر از عدل و داد مى كند همانطور كه از ظلم و جور پر شده باشد)).(28)

حافظ سليمان قندوزى حنفى اين حديث را در ينابيع المودّه (29) نقل مى كند، بنابراين ، خود رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله و سلّم ((اثناعشر)) را بيان فرموده كه منظور، امامان دوازده گانه يعنى : على بن ابى طالب و فرزندان او عليهم السّلام هستند.

2 - على بن شهاب همدانى شافعى در كتاب مودّة القربى به نقل از ينابيع المودّه (30) و شيخ الاسلام حمّوئى شافعى در فرائد السمطين (31) از عبداللّه بن عباس نقل مى كند كه :

((قالَ رَسُولُ اللّهِ صلّى اللّه عليه و آله و سلّم : اَناَ سيِّدُ الْمُرْسَلِينَ وَعَلِىُّ بْنُ اَبِى طالِبٍ سَيِّدُ الْوَصِيِّينَ وَاِنَّ اَوْصِيائِى بَعْدِى اِثْنا عَشَرَ

 

اَوَّلُهُمْ عَلِىُّ بْنُ اَبِى طالِبٍ وَآخِرُهُمْ اَلْقائِمُ)).

يعنى :

((من آقاى پيامبرانم و على بن ابى طالب آقاى اوصياست و اوصياى من بعد از من دوازده نفرند كه اوّل آنان على بن ابى طالب و آخرشان مهدى قائم است )).

حافظ قندوزى حنفى ، همين حديث را در ينابيع المودّه (32) از فرائد و در باب 94، ص ‍ 487 از غاية المرام از فرائد نقل كرده است و حديث شريف ، تفسير حديث ((يَكُونُ بَعْدِى اِثْنا عَشَرَ خَلِيفَةً)) مى باشد.

3 - و ايضاً در ينابيع المودّه (33) از مناقب از على بن ابى طالب عليه السّلام نقل مى كند كه :

((قالَ: قالَ رَسُولُ اللّهِ صلّى اللّه عليه و آله و سلّم : اَلاَئِمَةُ بَعْدِى اِثْنا عَشَرَ اَوَّلُهُمْ اَنْتَ ياعَلِىُّ وَ آخِرُهُمْ الْقائِمُ الّذِى يَفْتَحُ اللّهُ عَزَّوَجَلَّ

 

عَلَى يَدَيْهِ - مَشارِقَ الاَْرْضِ وَ مَغاربَها)).

يعنى :

((پيامبر اكرم فرمود: امامان بعد از من دوازده نفرند اوّلشان تو هستى ياعلى ! و آخرين آنان قائم آل محمَّد است . و او همان است كه خدا به دست او شرق و غرب زمين را فتح كرده و زير پرچم اسلام در مى آورد)).

4 - و نيز در ينابيع المودّه (34) از مناقب در حديث معراج نقل كرده كه رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله و سلّم فرمود:

((فَقُلْتُ يا رَبِّ! وَمَنْ اَوْلِيائِى ؟ فَنُودِيتُ يا مُحَمَّدُ! اَوْصِيائُكَ الْمَكْتُوبُونَ عَلَى سُرادِقِ عَرْشِى فَنَظَرْتُ فَرَأَيْتُ اِثْنَى عَشَرَ نُوراً وَفِى كُلِّ نُورٍ

 

سَطْراً اَخْضَرَ عَلَيْهِ اِسْمُ وَصِي مِنْ اَوْصِيائِى اَوَّلُهُمْ عَلِيُّ وَآخِرُهُمْ الْقائِمُ الْمَهْدِيُّ...)).

يعنى :

((من گفتم خدايا! اوصياى من كدامند؟ ندا آمد يا محمَّد! اوصياى تو همانها هستند كه در سراپرده عرش من نوشته شده اند، نگاه كردم دوازده نور ديدم و در هر نور در سطرى سبز، نام يكى از اوصياى من نوشته شده بود كه اوّل آنان على و آخرشان قائم مهدى بود...)).

اين روايت نيز مانند روايات ديگر تفسير و بيانى بر حديث ((يَكُونُ بَعْدِى اِثْنا عَشَرَ خَلِيفَةً)) است .

5 - و نيز حافظ قندوزى از شيخ كبير صلاح الدين صفدى در شرح دائره نقل كرده كه گفته است : ((اِنَّ الْمَهْدِيَّ الْمَوْعُودَ هُوَ اْلاِمامُ الثّانِي عَشَرَ مِنَ اْلاَئمَّةِ، اَوَّلُهُمْ سَيِّدُنا عَلِيُّ وَآخِرُهُمْ الْمَهْدِيُّ رَضِيَاللّه عَنْهُمْ وَنَفَعَنا بِهِمْ)).(35)

يعنى :

((مهدى موعود امام دوازدهم از ائمه اثنى عشر مى باشد كه اوّل آنان آقاى ما على ، و آخرشان حضرت مهدى - رضى اللّه عنهم - مى باشد)).

معلوم مى شود كه حديث شريف در نظر شيخ صلاح الدين ، مسلّم و يقينى بوده ، كه به طور ارسال مسلّم گفته : اوّل دوازده امام على عليه السّلام و آخر آنان مهدى عليه السّلام مى باشد.

6 - در ينابيع المودّه (36) عباية بن ربعى از جابر بن عبداللّه نقل كرده كه فرمود:

((قاَلَ رَسُولُ اللّهِ صلّى اللّه عليه و آله و سلّم اَناَ سَيِّدُ الْنَبِيِّينَ وَ عَلِيُّ سَيِّدُ الْوَصِيِّينَ وَاِنَّ اَوْصِيائِى بَعْدِى اِثْنا عَشَرَ اَوَّلُهُمْ عَلِيُّ وَآخِرُهُمْ الْقائِمُ الْمَهْدِيُّ)).

اين حديث شريف كه تفسير ((يَكُونُ بَعْدِى اِثْنا عَشَرَ خَلِيفَةً)) است ، تحت شماره دوّم از مودّة القربى و فرائد السمطين از ابن عبّاس نقل شد و در اين حديث از جابر بن عبداللّه نقل شده است .

7 - رواياتى كه در فصل بعد در تعيين حضرت مهدى - صلوات اللّه عليه - خواهد آمد، همه شاهد اين مطلبند، براى نمونه يكى از آنها را در اينجا مى آوريم : مورّخ و محدّث معروف ؛ خوارزمى حنفى (متوفاى 568) از سليم بن قيس از سلمان فارسى نقل مى كند كه مى گويد:

((دَخَلْتُ عَلَى النَّبِيِّ صلّى اللّه عليه و آله و سلّم وَ اِذاَ الْحُسَيْنُ عَلَى فَخِذِهِ وَ هُوَ يُقَبِّلُ عَيْنَيْهِ وَيَلْثَمُ فاهُ وَيَقُولُ: اِنّكَ سَيِّدٌ اِبْنُ سَيِّدٍ اَبُو

 

سادَةٍ، اِنَّكَ اِمامٌ اِبْنُ اِمامٍ اَبُو اَئِمَّةٍ، اِنَّكَ حُجَّةٌ، اِبْنُ حُجَّةٍ، اَبُو حُجَجِ تِسْعَةٍ مِنْ صُلْبِكَ تاسِعُهُمْ قائِمُهُمْ)).(37)

يعنى :

((داخل منزل رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله و سلّم شدم ديدم حسين عليه السّلام روى زانوى آن حضرت است ، وى چشمهاى حسين را مى بوسيد و دهانش را مى بوييد و مى فرمود: تو بزرگ و پسر بزرگ زاده اى و پدر بزرگانى ؛ تو امام و پسر امامى ، پدر امامانى ، تو حجت و پسر حجّتى و پدر نُه نفر حجت كه همه از صلب تو هستند و نُهم آنان قائم آنان است )).

بنابراين ، رواياتى كه از بزرگان اهل سنت نقل گرديده رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله و سلّم حديث : ((يَكُونُ بَعْدِى اِثْنا عَشَرَ خَلِيفَةً)) را بارها با عبارات مختلف به طورى كه شكّى باقى نمانده تفسير و بيان فرموده است كه نامهاى مباركشان در فصل بعدى خواهد آمد.

8 - در رابطه با اين مطلب ، روايتى به طور مسلّم از رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله و سلّم نقل شده كه جز معناى دوازده خليفه ، معناى ديگرى نمى شود بر آن يافت . اينك به آن حديث توجه مى كنيم : سيد مؤ من شبلنجى از على بن ابى طالب - صلوات اللّه عليه - نقل مى كند كه :

((قاَلَ: قُلْتُ يا رَسُولَ اللّهِ اَمِنّا آل مُحَمَّدٍ الْمَهْدِيُّ اَوْ مِنْ غَيْرِنا؟ فَقَالَ صلّى اللّه عليه و آله و سلّم لا بَلْ مِنّا يَخْتِمُ اللّهُ بِهِ الدِّينَ كَما فَتَحَ بِنا)).(38)

يعنى :

((گفتم : يا رسول اللّه ! آيا مهدى آخرالزمان از ما آل محمّد است يا از غير ما؟ فرمود: نه ، بلكه از ماست و خدا به وسيله او دين را ختم مى كند چنانكه با ما شروع كرده است )).

همين حديث شريف را حافظ بن حجر در صواعق محرقه (39) از طبرانى نقل كرده و محمد صبّان در اسعاف الراغبين (40) از طبرانى آورده است . شبلنجى در نور الابصار پس ‍ از نقل حديث مى گويد: اين حديث را طبرانى در اوسط، ابو نعيم در حليقة الاولياء و عبدالرحمان بن حمّاد در عوالى نقل كرده اند.

و نيز همين حديث را امام عبدالرؤ وف مناوى در كنوز الحقائق (41) آورده است ، اين حديث كه مى گويد: ((خدا دين را با ما شروع كرد و با مهدى عليه السّلام ختم مى كند)) حاكى است كه خلافت و وصايت در على عليه السّلام و در اولاد اوست و بيان : ((اِثْناعَشَرَ خَلِيفَةً)) مى باشد.

9 - حافظ ابو عبداللّه محمد بن يوسف كُنجى شافعى (متوفاى 658هجرى ) در كتاب ((البيان فى اخبار صاحب الزمان عليه السّلام )) به سند خويش از حذيفه نقل مى كند كه پيامبر اكرم صلّى اللّه عليه و آله و سلّم فرمود: ((لَوْ لَمْ يَبْقَ مِنَ الدُّنْيا اِلاّ يَوْمٌ واحدٌ لَبَعَثَ

 

اللّهُ فِيهِ رَجُلاً اِسْمُهُ اِسْمِى وَ خُلْقُهُ خُلْقِى يُكَنّى اَبا عَبدِاللّهِ، يُبايِعُ لَهُ النّاسُ بَيْنَ الرُّكْنِ وَالْمَقام ، يَرُدُّ اللّهُ بِهِ الدِّينَ وَ يَفْتَحُ فُتُوحاً فَلا

 

يَبْقى عَلى ظَهْرِ اْلاَرْضِ اِلاّ مَنْ يَقُولُ لا اِلهَ اِلاّ اللّه ، فَقامَ سَلْمانُ فَقالَ: يا رَسُولَ اللّه ! مِنْ اَيِّ وُلْدِكَ هُوَ؟ قالَ: مِنْ وُلْدِ اِبْنى هَذا، و

 

ضَرَبَ بِيَدِهِ عَلى الْحُسَيْنِ عليه السّلام )).(42)

يعنى :

((اگر از دنيا جز يك روز باقى نماند، خداوند در آن روز، مردى را مبعوث خواهد كرد كه اسم او اسم من و خُلق او خُلق من است . كنيه او ابوعبداللّه است ، مردم با او بين ركن و مقام بيعت مى كنند، خداوند به وسيله او دين را بر مى گرداند و فتوحاتى مى كند كه بر روى زمين كسى نمى ماند مگر آنكه ((لا اِلهَ اِلاّ اللّه )) مى گويد: پس سلمان برخاست و گفت : اى رسول خدا! آن مرد از كدام پسرت مى باشد؟ فرمود: از اين پسرم و با دست خود بر حسين عليه السّلام زد)).

در اين روايت ، تصريح شده كه امام زمان عليه السّلام از نسل امام حسين عليه السّلام است .

10 - ابن صباغ مالكى (متوفاى 855) در فصول مهمه از ابو سعيد خدرى نقل مى كند كه پيامبر صلّى اللّه عليه و آله و سلّم به فاطمه 3 فرمود:

((... يا فاطِمَةُ! اِنّا اَهْلَ بَيْتٍ أُعْطِينا سِتَّ خِصالٍ لَمْ يُعْطها أَحَدٌ مِنَ الاَوَّلينَ وَلا يُدْرِكُها أَحَدٌ مِنَ الا خِرينَ غَيْرُنا، نَبِيُّنا خَيْرُ الاَنْبِياءِ وَ وَصيُّنا

 

خَيْرُ اْلاَوْصِياءِ وَهُوَ بَعْلُكِ وَ شَهِيدُنا خَيْرُ الشُّهداءِ وَ هُوَ عَمُّ اَبِيكِ وَمِنّا مَنْ لَهُ جَناحانِ يَطيرُ بِهِما فِى الْجَنَّةِ حَيْثُ يَشاءُ وَ هُوَ جَعْفَرٌ وَمِنّا

 

سِبْطا هذِهِ الاُمَّةِ وَهُما اِبْناكِ وَمِنّا مَهْدِيُّ الاُمَّةِ الَّذي يُصَلِّي خَلْفَهُ عيسى بْنُ مَرْيمَ ثُمَّ ضَرَبَ عَلى مَنْكِبِ الْحُسَيْنِ عليه السّلام وَقالَ

 

مِنْ هذا مَهْدِيُّ هذِهِ الاُمَّةِ)).(43)

يعنى :

((... اى فاطمه ! ما اهل بيتى هستيم كه شش خصلت به ما عطا شده كه به احدى از اولين داده نشده و احدى از آخرين هم به آن نخواهد رسيد جز ما؛ نبىّ ما بهترين انبياست . و وصىّ ما بهترين اوصيا مى باشد. و او همسر تو است . و شهيد ما بهترين شهداست كه عموى پدرت مى باشد. و از ماست آنكه برايش دو بال هست ، با آن دو در بهشت پرواز مى كند به هر جا كه بخواهد و او جعفر است . و از ماست دو سبط اين امت و آنان دو پسر تو هستند. و از ماست مهدى امت ، كسى كه عيسى بن مريم ، پشت سر او نماز مى گزارد، سپس بر دوش حسين عليه السّلام زد و فرمود: مهدى امت از اين (پسر) خواهد بود)).

در اين نقل نيز، امام زمان عليه السّلام از اولاد امام حسين عليه السّلام معرفى شده است .

يك اعتراف جالب

در پايان لازم است اين سخن را از زبان يكى از برادران اهل سنّت بشنويم ، حافظ قندوزى حنفى در ينابيع (44) مى گويد: بعضى از محقّقين گفته اند كه شرح زمان و تعريف كون و مكان نشان داده كه مراد رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله و سلّم از حديث ((اِثْنا عَشَرَ خَلِيْفةً)) دوازده نفر از اهل بيت و عترت آن حضرت است ؛ زيرا اين حديث بر خلفايى كه از صحابه بودند حمل نمى شود؛ چون آنان از دوازده كمتر بودند، بر خلفاى اموى نيز قابل حمل نيست ؛ چون آنان از دوازده نفر بيشتر بودند، وانگهى همه ستمگر فاحش بودند بجز عمر بن عبدالعزيز؛ و نيز آنان از بنى هاشم نبودند و حال آنكه آن حضرت فرموده : ((كُلُّهُمْ مِنْ بَنِى هاشِمْ)) چنانكه در روايت جابر آمده است ...

و نيز نمى شود بر ملوك عبّاسى حمل نمود؛ چون از دوازده نفر بيشتر بودند و آيه (... قُلْ لا أ سئلُكُمْ عَلَيْهِ اَجْراً... )(45) و حديث كساء را مراعات نكردند. پس ناچار بايد اين حديث بر دوازده نفر از اهل بيت آن حضرت حمل شود؛ چون آنان اعلم اهل زمان و اجلّ و اتقى و اورع از همه بودند و در نسب از همه بالاتر و در حسب افضل و در نزد خدا محترمتر بودند و علومشان به سبب وراثت و لدنى بودن ، به رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله و سلّم متصل بود.

دليل ديگر اين حمل ، حديث ثقلين و احاديث ديگرى است كه به طور وافر در اين كتاب (ينابيع المودّه ) و در كتاب هاى ديگر نقل شده است ... به عقيده نويسنده ، ترديدى نيست كه منظور رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله و سلّم از همه اين احاديث ، دوازده امام ، يعنى : على و اولاد او عليهم السّلام بوده است .

* * *

مهدى شخصى نه مهدى نوعى

برادران اهل سنّت در رابطه با مهدى موعود - صلوات اللّه عليه - مى گويند: ما به مهدى نوعى عقيده داريم . به عبارت ديگر: ما منكر مهدى موعود نيستيم ، احاديثى كه از رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله و سلّم در باره او صادر شده ، مورد قبول ماست ولى مى گوييم او هنوز متولد نشده و معلوم نيست چه كسى است اما در آينده متولّد مى شود و بعد از بزرگ شدن ، قيام مى كند و حكومت جهانى واحد تشكيل مى دهد، او از نسل فاطمه و از فرزندان حسين عليهم السّلام است .(46) مثلاً شبراوى شافعى در الاتحاف (47) مى گويد:

((شيعه عقيده دارد مهدى موعود - كه احاديث صحيحه در باره او وارد شده - همان پسر حسن عسكرى خالص است ، و در آخرالزمان ظهور خواهد كرد، ولى صحيح آن است كه او هنوز متولّد نشده و در آينده متولّد و بزرگ مى شود و او از بزرگان آل بيت كريم است )).

ابن ابى الحديد در شرح نهج البلاغه (48) ذيل خطبه 16 مى گويد: ((اكثر محدّثين عقيده دارند مهدى موعود از نسل فاطمه 3 است و اصحاب ما معتزله آن را انكار نمى كنند و در كتب خود به ذكر او تصريح كرده اند و شيوخ ما به او اعتراف كرده اند، فقط فرق آن است كه او به عقيده ما هنوز متولّد نشده و بعداً متولّد خواهد گرديد)).

ايشان مى گويد: ((وَ اَمّا اَصْحابُنا فَيَزْعَمُونَ اَنَّهُ فَاطِمِيُّ يُولَدُ فِي مُسْتَقْبَلِ الزَّمانِ لاُمِّ وَلَدٍ وَ لَيْسَ بِمَوْجُودٍ اَلا ن ))(49) . و باز مى گويد: ((وَ عِنْدَ اَصْحابِنا أ نَّهُ غَيْرُ مَوْجُودٍ اَلا نَ وَ سَيُوجَدُ، وَ عِنْدَ اْلاِماميَّةِ اَنَّهُ مَوْجُودٌ اَلا نَ)).(50)

نا گفته نماند كه اهل سنّت بر اين گفته خود، دليلى از احاديث يا آيات نياورده اند، فقط شهرتى است كه در ميان ايشان به وجود آمده است و اين يكى از نتايج منزوى شدن اهل بيت عليهم السّلام و غصب خلافت اسلامى است . چنانكه در مقدمه كتاب به آن اشاره شد. وانگهى احاديث منقوله در كتب اهل سنّت عيناً عقيده شيعه را مى رساند و در آن احاديث مى خوانيم كه : مهدى موعود - صلوات اللّه عليه - دوازدهمين امام از ائمّه دوازده گانه و نهمين فرزند امام حسين عليه السّلام و چهارمين فرزند امام رضا عليه السّلام و فرزند بلافصل امام حسن عسكرى عليه السّلام است .

و نيز روايات اهل سنّت مى گويد كه آن حضرت در سال 255 هجرى در نيمه شعبان در شهر ((سامرا)) از مادرى به نام ((نرجس )) به دنيا آمده است . بنابراين ، شيعه و اهل سنّت در مهدى موعود اختلاف و شكّى ندارند و هر دو عقيده به مهدى شخصى دارند منتها دورانهاى تاريك و انزواى اهل بيت و عصر حكومتهاى سياه بنى اميّه و بنى عبّاس مانع از آن شد كه اهل سنّت چيزى را كه در كتابهاى خود نوشته و نقل كرده اند در ميان خود شهرت بدهند و مانند شيعه منتظر آمدن مهدى شخصى - سلام اللّه عليه - باشند.

ما اينك بعضى از دلايلى را كه بر مهدى شخصى دلالت دارند از كتب برادران اهل سنّت نقل كرده و در باره آنها توضيح مى دهيم :

1 - محمد صالح حسينى ترمذى حنفى از سلمان فارسى نقل كرده ،مى گويد:

((دَخَلْتُ عَلَى النَّبِىِّ صلّى اللّه عليه و آله و سلّم فَاِذاَ الْحُسَيْنُ عَلَى فَخِذِهِ وَ هُوَ يُقَبِّلُ عَيْنَيْهِ وَفاهُ وَيَقُولُ: اَنْتَ سَيِّدٌ اِبْنُ سَيِّدٍ، اَنْتَ

 

اِمامٌ اِبْنُ اِمامٍ، اَنْتَ حُجَّةٌ اِبْنُ حُجَّةٍ أ بو حُجَجِ تِسْعَةٍ مِنْ صُلْبِكَ تاسِعُهُمْ قائمُهُمْ)).(51)

يعنى :

((به محضر رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله و سلّم مشرف شدم ناگاه ديدم كه حسين عليه السّلام بر روى زانوى آن حضرت است ، حضرت چشمها و دهان حسين را مى بوسيد و مى فرمود: تو آقا و فرزند آقايى ، تو امام و پسر امامى ، تو حجت و فرزند حجّتى ، پدر نُه نفر حجت كه همه از صلب تو هستند و نهم آنان قائم آنان است )).

اين حديث شريف در اينكه مهدى موعود عليه السّلام نهمين فرزند امام حسين عليه السّلام است صراحت دارد على هذا مهدى موعود متولد شده است . بنابراين حديث ، نمى شود گفت : ((معلوم نيست مهدى چه كسى است و هنوز متولّد نشده است )).

2 - عبداللّه بسمل چنين نقل كرده است :

((عَنْ سَلْمانَ قالَ: دَخَلْتُ عَلَى النَّبِيِّ صلّى اللّه عليه و آله و سلّم فَاِذَا الْحُسَيْنُ عَلَى فَخِذَيْهِ وَ هُوَ يُقَبِّلُ عَيْنَيْهِ وَ يُقَبِّلُ فاهُ وَيَقُول :

 

انْتَ سَيِّدٌ اِبْنُ سَيِّدٍ وَاَنْتَ اِمامٌ اِبْنُ اِمامٍ وَاَنْتَ حُجَّةٌ اِبْنُ حُجَّةٍ اَبُو حُجَجِ تِسْعَةٍ تاسِعُهُمْ قائمُهُمْ. اَخْرَجهُ فِى الْمَوَدَّةِ السَّيِّدُ عَلِىُّ

 

الْهَمَدانِيُّ الشَّافِعِيُّ وَاَخْطَبُ فِي الْمَناقِبِ)).(52)

اين حديث شريف ، همان حديث قبلى است و عبداللّه بسمل پس از نقل آن اضافه مى كند كه صاحب مودّة القربى سيّد على همدانى شافعى و اخطب خوارزمى نيز آن را در مناقب نقل كرده اند، ناگفته نماند - چنانكه خواهيم گفت - خوارزمى آن را در مقتل الحسين نقل كرده است نه در مناقب .

3 - ابو المؤ يّد، موفق خوارزمى حنفى (متوفاى 568) حديث فوق را با كمى تفاوت از سليم بن قيس از سلمان محمّدى چنين نقل مى كند:

((قَالَ دَخَلْتُ عَلَى النَّبِىِّ صلّى اللّه عليه و آله و سلّم وَ اِذاَ الْحُسَيْنُ عَلى فَخِذِهِ وَ هُوَ يُقَبِّلُ عَيْنَيْهِ وَ يَلْثَمُ فاهُ وَ يَقُولُ: اِنّكَ سَيِّدٌ اِبْنُ

 

سَيِّدٍ اَبُو سادَة اِنَّكَ اِمامٌ اِبْنُ اِمامٍ اَبُو أَئمَّةٍ، اِنَّكَ حُجَّةٌ اِبْنُ حُجَّةٍ اَبُو حُجَجِ تِسْعَةٍ مِنْ صُلْبِكَ تاسِعُهُمْ قائِمُهُمْ)).(53)

خلاصه حديث شريف آن است كه : مهدى موعود - صلوات اللّه عليه - در كلام رسول خداصلّى اللّه عليه و آله و سلّم به احسن وجه تعيين شده وآن نهمين فرزندامام حسين عليه السّلام است .

4 - حافظ شيخ سليمان حنفى قندوزى ، حديث فوق را در ينابيع المودّه ، باب 54، ص 168. و نيز در باب 56، ص 258 از كتاب مودة القربى تأ ليف سيدعلى بن شهاب همدانى شافعى (متوفاى 786) نقل كرده است . و نيز در باب 77 ص 445 باز از مودّة القربى و در باب 94، ص 492 از خوارزمى به دو سند از سلمان فارسى و امام سجاد عليه السّلام از پدرش امام حسين عليه السّلام نقل كرده كه دوّمى چنين است :

((عَنْ عَلِىِّ بْنِ الْحُسَيْنِ عَنْ اَبِيهِ الْحُسَيْنِ بْنِ عَلِي عليهماالسّلام قَالَ: دَخَلْتُ عَلَى جَدّى رَسُولِ اللّهِ صلّى اللّه عليه و آله و سلّم

 

فَاَجْلَسَنِى عَلَى فَخِذِهِ وَقالَ لِى : اِنَّ اللّهَ اِخْتارَ مِنْ صُلْبِكَ يا حُسَيْنُ تِسْعَةَ اَئمَّةٍ تاسِعُهُمْ قائِمُهُمْ وَكُلُّهُمْ فِى الْفَضْلِ وَالْمَنْزِلَةِ عِنْدَاللّهِ

 

سَوَاءٌ)).

يعنى :

((امام مى فرمايد: به محضر جدّم رسول اللّه صلّى اللّه عليه و آله و سلّم شرفياب شدم ، مرا روى زانوى خويش نشانيد و فرمود: خداوند از صلب تو نُه نفر امام اختيار كرده كه نهم آنان قائم آنان است و همه در فضيلت و مقام پيش خداوند يكسانند)).

بنابراين ، مهدى عليه السّلام يك مهدى معين و نهمين فرزند امام حسين عليه السّلام است .

ناگفته نماند كه كتاب ((مودة ذوى القربى )) تأ ليف سيدعلى بن شهاب همدانى شافعى (متوفاى 786) حاوى چهارده فصل است و شيخ سليمان حنفى همه آن كتاب را در ينابيع المودّه آورده و آن را باب پنجاه و ششم اين كتاب قرار داده است و در فصل دهم تحت عنوان ((المودّة العاشرة فى عدد الائمة وانّ المهدى منهم )) حديث مبارك فوق راچنانكه گفته شد - در ص 258 از سليم بن قيس هلالى از سلمان فارسى از رسول اللّه صلّى اللّه عليه و آله و سلّم نقل كرده است .

بنابراين ، آنچه ما به دست آورده ايم اين است كه حديث فوق در كتابهاى مقتل خوارزمى ، در ارجح المطالب ، مناقب مرتضوى ، مودة ذوى القربى و ينابيع المودّه نقل شده است و بر مهدى شخصى دلالت دارد؛ يعنى مهدى موعود عليه السّلام فرزند نهم امام حسين عليه السّلام است .

حمّوئى جوينى شافعى از عبداللّه بن عبّاس نقل كرده كه گفت :

((سَمِعْتُ رَسُولَ اللّهِ صلّى اللّه عليه و آله و سلّم يَقُولُ: اَنا وَ عَلِيُّ وَالْحَسَنُ وَالْحُسَيْنُ وَتِسْعَةٌ مِنْ وِلْدِ الْحُسَيْنِ مُطَهَّرُونَ مَعْصُومُونَ)).(54)

يعنى :

((شنيدم كه حضرت مى فرمود: من ، على ، حسن ، حسين و نُه نفر از فرزندان حسين همه پاك شده از طرف خدا و معصوم هستيم )).

و نيز همين حديث را از اصبغ بن نباته از عبداللّه بن عبّاس نقل كرده است (55) . همچنين حديث فوق در ينابيع المودّه (56) از كتاب مودّة القربى (مودّت دهم ) و از فرائد السمطين (57) نقل شده است .

از اين حديث نيز روشن مى شود كه مهدى موعود - صلوات اللّه عليه - فرزند نهم امام حسين عليه السّلام است .

اگر بگويند: چه مانعى دارد كه فرزند امام حسين باشد ولى بعداً در آخرالزمان متولّد شود؟! مى گوييم : به قرينه روايات گذشته و روايات آينده ، نه نفر پشت سر هم منظورند؛ يعنى امام دوازدهم فرزند نهم امام حسين عليه السّلام است .

6 - شبراوى شافعى مصرى (متوفاى 1172) در كتاب ((الاتحاف بحبّ الاشراف ))(58) و ابن صبّاغ مالكى در فصول المهمّه (59) نقل مى كنند كه دعبل بن على خزاعى مى گويد: چون به محضر حضرت رضا عليه السّلام رسيدم و در ضمن قصيده خود، اين دو شعر را خواندم كه :

خُرُوجُ اِمامٍ لا مَحالَةَ خارِجٌ

يَقُومُ عَلَى اسْمِ اللّهِ وَالْبَرَكاتِ

يُمَيِّزُ فِينا كُلَّ حَقٍّ وَ باطِلٍ

وَ يَجْزِى عَلَى النَّعْماءِ وَالْنَّقَماتِ

حضرت رضا عليه السّلام با گريه سرش را بلند كرد و فرمود: اى دعبل ! در اين دو شعر جبرئيل به زبان تو سخن گفته است ، آيا مى دانى آن كدام امام است كه قيام مى كند؟ گفتم : نمى دانم فقط شنيده ام كه امامى از شما اهل بيت ، قيام مى كند و زمين را پر از عدل خواهد كرد.

((فَقالَ: يا دِعْبِلُ! اَلاِْمامُ بَعْدِيِ مُحَمَّدٌ اِبْنِى ، وَبَعْدَهُ عَلِيُّ اِبْنُهُ، وَبَعْدَهُ اِبْنُهُ الْحَسَنُ وَبَعْدَالْحَسَنِ اِبْنُهُ الْحُجَّةُ الْقائِمُ الْمُنْتَظرُ فِى غَيْبَتِهِ

 

الْمُطاعُ فِى ظُهُورِهِ وَلَوْ لَمْ يَبْقَ مِنَ الدُّنْيا اِلاّ يَوْمٌ واحِدٌ لَطَوَّلَ اللّهُ ذلِكَ الْيَوْمَ حَتّى يَخْرُجَ فَيَمْلا اْلاَرْضَ عَدْلاً كَما مُلِئَتْ جَوْراً)).

يعنى :

((اى دعبل ! امام بعد از من پسرم محمّد و بعد از او پسر اوست و بعد از او حسن و بعد از حسن پسرش حجّت كه در زمان غيبت او، انتظارش كشيده مى شود - و وقتى ظهور كند، مورد اطاعت خواهد بود، اگر از عمر دنيا نماند مگر يك روز، خدا آن روز را طولانى خواهد كرد تا خروج نموده و زمين را پر از عدل و داد گرداند همانطور كه از ظلم پر شده باشد)).

همچنين شيخ ‌الاسلام حمّوئى در فرائد السمطين (60) از ابوالصلت عبدالسلام هروى نقل كرده ، مى گويد: از دعبل بن على خزاعى شنيدم كه مى گفت : چون قصيده ام را كه اوّلش ‍ ((مدارس آياتٍ خلت من تلاوة )) است بر حضرت رضا عليه السّلام خواندم و رسيدم به اين شعر كه :

خُرُوجُ اِمامٍ لا مَحالَةَ خارِجٌ - يَقُومُ عَلَى اسْمِ اللّهِ وَالْبَرَكاتِ

يُمَيِّزُ فِينا كُلَّ حَقٍّ وَ باطِلٍ - وَ يَجْزِى عَلَى النَّعْماءِ وَالنَّقَماتِ

حضرت رضا عليه السّلام با صداى بلند گريه كرد و سر بلند نموده فرمود: نزديك بيا يا خزاعى ! روح القدس در اين دو بيت به زبان تو سخن گفته ، آيا مى دانى اين امام كدام است و كى قيام مى كند؟ گفتم : نه ، مولاى من ! فقط شنيده ام كه امامى از شما اهل بيت خروج كرده و زمين را از فساد پاك كرده و با عدالت پر مى گرداند.

((فَقالَ: يا دِعْبِلُ! اَلاِْمامُ بَعْدِى مُحَمَّدٌ اِبْنِى ، وَبَعْدَ محَمَّدٍ اِبْنُهُ عَلِيُّ، وَبَعْدَ عَلّىٍ اِبْنُهُ الْحَسَنُ وَبَعْدَ الْحَسَنِ اِبْنُهُ الْحُجَّةُ الْقائِمُ الْمُنْتَظرُ

 

فِى غَيْبَتِهِ الْمُطاعُ فِى ظُهُورِهِ وَلَوْ لَمْ يَبْقَ مِنَ الدُّنْيا اِلاّ يَوْمٌ واحِدٌ لَطَوَّلَ اللّهُ ذلِكَ الْيَوْمَ حَتّى يَخْرُجَ فَيَمْلاَ ها عَدْلاً كَما مُلِئَتْ جَوْراً)).

 

اما ظهور مهدى موعود، كى خواهد بود، خبردادن از آن دشوار است (يعنى نمى شود تعيين كرد) امام رضا عليه السّلام مى فرمايد: پدرم از پدرانش و از على عليهم السّلام حديثى نقل كرد و آن اينكه به رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله و سلّم گفته شد: قائم كه از ذريه شماست كى خروج خواهدكرد؟فرمود: حكايت او مثل حكايت روز قيامت است (... لايجَلِّيهالِوَقْتِهاإ لاّ هُوَثَقُلَتْ فِى السَّمواتِ وَاْلاَرْضِ لا تأ تِيكُمْ اِلاّ بَغْتَةً...).(61)

نا گفته نماند كه همين حديث را حافظ قندوزى حنفى از فرائد حمّوئى شافعى - چنانكه نقل شد - نقل كرده است .(62)

اين حديث نيز دلالت بر مهدى شخصى دارد و اينكه مهدى موعود - صلوات اللّه عليه فرزند چهارم حضرت رضا عليه السّلام است .

7 - شيخ الاسلام حمّوئى جوينى شافعى در فرائد السمطين (63) از حسين بن خالد نقل كرده كه [امام ] على بن موسى الرضا [عليهماالسّلام ] فرمود: كسى كه ورع ندارد، دين ندارد و كسى كه تقيّه ندارد ايمان ندارد

و (اِنَّ اَكْرَمَكُمْ عِنْدَاللّهِ اَتْقاكُمْ)؛

يعنى :

عمل كننده تر به تقيّه ، گفته شد: يابن رسول اللّه ! تا كى تقيّه كنيم ؟ فرمود: تا روز وقت معلوم و آن روز خروج قائم ماست ، هركسى تا قبل از خروج قائم تقيّه را ترك كند از ما نيست .

((فَقِيلَ لَهُ يَابْنَ رسُولِاللّهِ وَ مَنِ الْقائِمُ مِنْكُمْ اَهْلَ الْبَيْتِ؟ قالَ: الرّابِعُ مِنْ وِلْدِى اِبْنُ سَيِّدَةِ اْلاِماءِ يُطَهِّرُ اللّهُ بِهِ اْلاَرْضَ مِنْ كُلِّ جَوْرٍ،

 

وَيُقَدِّسُها مِنْ كُلِّ ظُلْمٍ وَهُوَ الَّذِى يَشُكُّ النَّاسُ فِى وِلادَتِهِ وَهُوَ صاحِبُ الْغَيْبَةِ قَبْلَ خُرُوجِهِ فَاِذا خَرَجَ اَشَرَقَتِ اْلاَرْضُ بِنُورِهِ)).

يعنى :

((گفته شد يابن رسول اللّه ! كداميك از شما اهل بيت ، قائم است ؟ فرمود: فرزندچهارم من ، پسر خانم كنيزان ، خداوند به وسيله او زمين را از هر ظلمى ، پاك و از هر ستمى ، خالى مى گرداند، او همان است كه مردم در ولادت وى شك مى كنند و او صاحب غيبت است و چون خروج كند، زمين با نورش روشن مى گردد)).

و او همان است كه زمين براى وى پيچيده شود و براى وى سايه اى نباشد و او همان است كه منادى در باره وى از آسمان ندا مى كند؛ ندايى كه خدا آن را به گوش همه اهل زمين مى رساند، منادى مى گويد: بدانيد حجّت خدا در كنار كعبه ظهور كرده ، تابع او شويد كه حق در او و با اوست و آن است قول خداى عزّوجلّ كه مى فرمايد: (اِنْ نَشَأْ نُنَزِّلْ عَليْهِمْ مِنَ السَّماءِ ايَةً فَظَلَّتْ اَعْناقُهُمْ لَها خاضِعِينَ).(64)

اين حديث مانند حديث سابق بر مهدى معيّن دلالت دارد.

حافظ قندوزى همين حديث را از فرائد السمطين نقل كرده و مى گويد: ((قالَ الشَّيْخُ الْمُحَدِّثُ الْفَقِيهُ مُحَمَّدُ بْنُ اِبْراهِيم الْجُوَيْنِيُّ الْحَمّوئِيُّ الشَّافِعِيُّ فِي كِتابِهِ فَرائِدِ السِّمْطَيْنِ عَنْ دِعْبِل الْخُزاعِىِّ...)).(65)

8 - ابن صبّاغ مالكى در الفصول المهمّه (66) كه آن را در معرفت ائمّه نگاشته است ، مى گويد:

((وَ رَوى اِبْنُ الْخَشّابِ فِى كِتابِهِ مَوالِيدِ اَهْلِ الْبَيْتِ يَرْفَعُهُ بِسَنَدِهِ اِلى عَلِيِّ بْنِ مُوسىَ الْرِّضا عليه السّلام اَنَّهُ قالَ: الْخَلَفُ الصّالِحُ مِنْ

 

وِلْدِ ابِى مُحَمَّدٍ الْحَسَنِ بْنِ عَلِيٍّ وَهُوَ صاحِبُ الزَّمانِ الْقائِمُ الْمَهْدِىُّ)).

يعنى :

((ابن خشّاب ، ابو محمد عبداللّه بن احمد بغدادى در كتاب خود كه سندش را به امام رضا عليه السّلام رسانده مى گويد آن حضرت فرمودند: خلف صالح (مهدى موعود) از فرزندان ابى محمد حسن بن على عسكرى است و او صاحب الزمان و قائم مهدى است )).

اين روايت نيز دليل صريح بر مهدى شخصى است كه آن حضرت فرزند امام عسكرى عليه السّلام مى باشد.

9 - شيخ الاسلام حمّوئى شافعى در فرائد السمطين (67) و موفّق بن احمد خوارزمى حنفى در كتاب مقتل الحسين (68) عليه السّلام از ابى سلمى كه شترچران رسول خداصلّى اللّه عليه و آله و سلّم بود(69) ،نقل مى كنندكه مى گويد:ازرسول خداصلّى اللّه عليه و آله و سلّم شنيدم كه مى فرمود:در شب معراج از طرف خداى جليل خطاب آمد كه :

(آمَنَ الرَّسُولُ بِمَا اُنْزِلَ اِلَيْهِ مِنْ رَبِّهِ ...)(70) ،

گفتم : ((والمؤ منون ))، خطاب رسيد:

راست گفتى اى محمَّد! كدام كس را در ميان امّت خود گذاشتى ؟ گفتم : بهترين آنان را، خطاب رسيد: على بن ابى طالب را؟ گفتم : آرى پروردگارا! خطاب رسيد: يامحمَّد! من به زمين توجه كاملى كردم و تو را از ميان اهل زمين اختيار كردم و نامى از نامهاى خود را براى تو مشتق كردم ، من ياد نمى شوم مگر آنكه تو هم با من ياد شوى ، منم محمود و توئى محمَّد. بعد دفعه دوّم به زمين نظر كردم ، از آن ((على )) را برگزيدم و نامى از نامهاى خود براى او مشتق كردم ، منم اعلى و اوست على . يامحمَّد! من تو را و على ، فاطمه ، حسن ، حسين و امامان از فرزندان حسين را از نور خود آفريدم (71) و ولايت شما را بر اهل آسمانها و زمين عرضه كردم ، هر كه آن را قبول كرد، نزد من از مؤ منين است و هر كه انكار نمود، از كفّار است . اى محمَّد! اگر بنده اى از بندگان من مرا عبادت كند تا از كار افتد و يا مانند مشك خشكى گردد ولى در حال انكار ولايت شما پيش من آيد، او را نمى آمرزم تا اقرار به ولايت شما كند. اى محمَّد! آيا مى خواهى اوصياى خودت را ببينى ؟ گفتم : آرى بارخدايا! خطاب آمد: به طرف راست عرش خدا بنگر: ((فَالْتَفَتُّ فَاِذا اَناَ بِعَلِي وَفاطِمَةَ وَالْحَسَنِ

 

وَالْحُسَيْنِ وَعَلِيِّ بْنِ الْحُسَيْنِ وَمُحَمَّدِ بْنِ عَلِيٍّ وَجَعْفَرِ بْنِ مُحَمَّدٍ وَمُوسىَ بْنِ جَعْفَرٍ، وَعَلِىِّ بْنِ مُوسى وَمُحَمَّدِ بْنِ عَلِي وَعَلِىِّ بْنِ مُحَمَّدٍ

 

وَالْحَسَنِ بْنِ عَلِي وَالْمَهْدِىِّ فِى ضَحْضاحٍ مِنْ نُورٍ قِياماً يُصلُّونَ وَهُوَ - يَعْنى الْمَهْدِيَّ - فِي وَسَطِهِمْ كَأ نَّهُ كَوْكَبٌ دُرِّيُّ وَقالَ يامُحَمَّدُ هؤ لا ء

 

الْحُجَجُ وَهُوَ الثّاثِرُ مِنْ عِتْرَتِكَ وَعِزَّتِى وَجَلالِى اِنَّهُ الْحُجَّةُ الْواجِبَةُ لاَوْلِيائِى وَالْمُنْتَقِمُ مِنْ

 

اَعْدائِى )).

يعنى :

((من به طرف راست عرش خدا نگاه كردم ناگاه ديدم : على ، فاطمه ، حسن ، حسين ، على بن الحسين ، محمد بن على ، جعفر بن محمد، موسى بن جعفر كاظم ، على بن موسى الرضا، محمد بن على جواد، على بن محمد هادى ، حسن بن على عسكرى و مهدى را در حالى كه در دريايى از نور ايستاده بودند و نماز مى خواندند، ديدم و مهدى در وسط آنان مانند ستاره درخشانى بود. خدا فرمود: اى محمَّد! اينان حجتها هستند، مهدى منتقم عترت تو است به عزّت و جلال خودم قسم ! او حجّتى است كه ولايتش بر اولياى من واجب است و او انتقام گيرنده از دشمنان من است )).

حافظ حنفى قندوزى ، اين حديث شريف را در ينابيع المودّه (72) از خوارزمى نقل كرده و مى گويد: حمّوئى نيز در فرائد آن را نقل كرده است و در ينابيع به جاى ((والمهدى ))، عبارت ((ومحمد المهدى بن الحسن )) آمده است ، اين حديث گذشته از دلالت بر مهدى شخصى ، حاوى اسامى مبارك همه امامان - صلوات اللّه عليهم اجمعين - است .

10 - موفّق بن احمد خوارزمى در مقتل الحسين (73) و شيخ الاسلام حمّوئى شافعى در فرائد السمطين (74) و سعيد بن بشير از على بن ابى طالب ، عليه السّلام نقل كرده اند كه فرمود:

((قالَ رَسُولُ اللّهِ صلّى اللّه عليه و آله و سلّم اَنَا وارِدُكُمْ عَلَى الْحَوْضِ وَاَنْتَ ياعَلِيُّ السّاقِىُّ وَالْحَسَنُ الرّائِدُ(75) وَالْحُسَيْنُ اْلا مِرُ وَ عَلِىُّ

 

بْنُ الْحُسَيْنِ الْفارِطُ وَمُحَمَّدُ بْنُ عَلِيٍّ الْنّاشِرُ وَجَعْفَرُ بْنُ مُحَمَّدٍ السّائِقُ وَ مُوسىَ بْنُ جَعْفَرٍ مُحْصِيِ الْمُحِبِّينَ وَالْمُبْغِضِينَ وَقامِعُ

 

الْمُنافِقينَ وَعَلِيُّ بْنُ مُوسى مُعِينُ الْمُؤُمِنينَ وَمُحَمَّدُ بْنُ عَلِيٍّ مُنْزِلُ اَهْلِ الْجَنَّةِ فِي دَرَجاتِهِمْ وَعَلِىُّ بْنُ مُحَمَّدٍ خَطِيبُ شِيعَتِهِ وَمُزَوِّجُهُمُ

 

الْحُورَ الْعِينَ وَالْحَسَنُ بْنُ عَلِي سِراجُ اَهْلِ الْجَنَّةِ يَسْتَضِيئُونَ بِهِ وَالمَهْدِيُّ شَفِيعُهُمْ يَوْمَ الْقِيامَةِ حَيْثُ لا يأ ذَنُ اللّهُ اِلاّ لِمَنْ يَشاءُ

 

وَيَرْضى )).

يعنى :

((من پيشتر از شما وارد(76) حوض كوثر مى شوم و تو، يا على ساقى كوثر هستى و حسن ، مدير آن است . حسين ، فرمانده آن مى باشد على بن الحسين ، سابق بر ديگران در رسيدن به آن ، امام باقر مقسّم آن ، جعفر صادق ، سوق دهنده به آن ، موسى بن جعفر، شمارنده دوستان و دشمنان و زايل كننده منافقان ، على بن موسى ، يار مؤ منان ، محمد بن على جواد، نازل كننده اهل بهشت در درجاتشان و على بن محمد هادى ، خطيب شيعه و تزويج كننده حورالعين به آنان است ، حسن بن - على عسكرى ، چراغ اهل بهشت است و مردم از روشنايى آن روشنايى مى گيرند و مهدى موعود شفاعت كننده آنان است در مكانى كه خدا اجازه شفاعت نمى دهد مگر به كسى كه بخواهد و از او راضى باشد)).

اين حديث مبارك نيز كه برادران اهل سنّت به صورت مقبول ، آن را نقل كرده اند حاوى نامهاى پاك دوازده امام عليهم السّلام است .

11 - حافظ سليمان قندوزى از جابر بن يزيد جعفى نقل كرده مى گويد: شنيدم جابر بن عبداللّه انصارى مى گفت : رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله و سلّم به من فرمود:

((يا جابِرُ! اِنَّ اَوْصِيائِى وَاَئمّةَ الْمُسْلِمِينَ مِنْ بَعْدِى اَوَّلُهُمْ عَلِيُّ، ثُمَّ الْحَسَنُ، ثُمَّ الْحُسَيْنُ، ثُمَّ عَلِيُّ بْنُ الْحُسَيْنِ، ثُمَّ مُحَمَّدُ بْنُ عَلِيّ؛

 

اَلْمَعْرُوفُ بِالْباقِرِ سَتُدْرِكُهُ ياجابِرُ فَاِذا لَقِيتَهُ فَاقْرَئهُ مِنّى السَّلامَ، ثُمَّ جَعْفَرُ بْنُ مُحَمَّدٍ، ثُمَّ مُوسىَ بْنُ جَعْفَرٍ، ثُمَّ عَلِىُّ بْنُ مُوسى ، ثُمَّ

 

مُحَمَّدُ بْنُ عَلِي ، ثُمَّ عَلِىُّ بْنُ مُحَمَّدٍ، ثُمَّ الْحَسَنُ بْنُ عَلِي ، ثُمَّ الْقائِمُ، اِسْمُهُ اِسْمِى وَ كُنْيَتُهُ كُنْيَتِى اِبْنُ الْحَسَنِ بْنِ عَلِي ، ذاكَ

 

الّذِىِ يَفْتَحُ اللّهُ عَلَى يَدَيْهِ مَشارِقَ الاَرْضِ وَ مَغارِبَها ذَاكَ الّذِى يَغِيبُ عَنْ اَوْلِيائِهِ غَيْبَةً لا يَثْبُتُ عَلَى الْقَوْلِ بِاِمامَتِهِ اِلاّ مَنِ امْتَحَنَ اللّهُ

 

قَلْبَهُ لِلاِيمانِ)).(77)

يعنى :

((اى جابر! اوصياى من و امامان مسلمين بعد از من ، اوّل آنان على بن ابى طالب است ، بعد از او حسن ، بعد از او حسين ، بعد از او على بن حسين ، بعد از او محمد بن على ، معروف به باقر، اى جابر! تو او را درك خواهى كرد و چون به خدمتش رسيدى ، سلام مرا به او برسان ، بعد از او جعفر بن محمد، بعد از او موسى بن جعفر، بعد از او على بن موسى ، بعد از او محمد بن على ، بعد از او على بن محمد، بعد از او حسن بن على ، بعد از او قائم آل محمَّد كه نامش نام من و كنيه اش كنيه من است پسر حسن بن على ، او همان است كه خدا به دست وى ، شرق و غرب زمين را فتح مى كند، او همان است كه از دوستان خويش ‍ مدت زيادى غايب مى شود تا حدى كه در اعتقاد به امامت او باقى نمى ماند مگر آنانكه خداوند قلوبشان را با ايمان امتحان كرده است )).

جابر مى گويد: ((گفتم يا رسول اللّه ! آيا مردم در زمان غيبت از وجود وى منتفع مى شوند؟ فرمود: آرى به خدايى كه مرا به حق فرستاده ، مردم در زمان غيبت از نور ولايتش ‍ روشنايى مى گيرند چنانكه مردم از آفتاب بهره مى برند با آنكه زير ابرهاست . اى جابر! اينكه گفتم از مكنونات سرّ خداست و از علم مخزون پروردگار مى باشد، آن را اظهار مكن مگر به كسى كه اهليّت دارد)).

12 - شيخ الاسلام حمّوئى شافعى در فرائد السمطين (78) و حافظ سليمان قندوزى حنفى در ينابيع المودّه (79) از مجاهد از ابن عباس نقل كرده كه يك نفر يهودى به نام ((نعثل )) محضر رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله و سلّم آمد و گفت : يا محمَّد! از تو از چيزهايى مى پرسم كه مدتى است در ذهن من خلجان مى كنند، اگر جواب قانع كننده دادى به دست تو مسلمان خواهم شد، حضرت فرمود: بپرس اى اباعماره !... سؤ ال كرد وصى تو كيست ؟ چون هيچ پيامبرى نيست مگر آنكه وصيّى دارد و پيامبر ما، موسى بن عمران به يوشع بن نون وصيّت كرد.

((فَقالَ: نَعَمْ اِنَّ وَصيِّى وَالْخَلِيْفَةَ مِنْ بَعْدِى عَلِىُّ بْنُ اَبِى طالِبٍ، وَ بَعْدَهُ سِبْطايَ الْحَسَنُ ثُمَّ الْحُسَيْنُ، يَتْلُوهُ تِسْعةٌ مِنْ صُلْبِ الْحُسَيْنِ

 

اَئمَّةُ اَبْرارٍ. قالَ: يامُحَمَّدُ!فَسَمِّهِمْ لِى قالَ: نَعَمْ اِذا مَضى اَلْحُسَيْنُ فَاِبْنُهُ عَلِيُّ، فَاِذا مَضى عَلِيُّ فَاِبْنُهُ مُحَمَّدٌ، فاِذا مَضى مُحَمَّدٌ فَاِبْنُهُ

 

جَعْفَرٌ فَاِذا مَضى جَعْفَرٌ فَاِبْنُهُ مُوسى ، فَاِذا مَضى مُوسى فَاِبْنُهُ عَلِىُّ فَاِذا مَضى عَلِىُّ فَاِبْنُهُ مُحَمَّدٌ، ثُمَّ اِبْنُهُ عَلِيُّ ثُمَّ اِبْنُهُ حَسَنٌ، ثُمَّ

 

الْحُجَّةُ بْنُ الْحَسَنِ، فَهذِهِ اِثْنا عَشَرَ اَئمَّةً عَدَدَ نُقَباءِ بَنِى اِسْرائِيل )).

((رسول اكرم صلّى اللّه عليه و آله و سلّم فرمود: آرى وصىّ من و خليفه بعد از من على بن ابى طالب است و بعد از او دو نوه من به ترتيب حسن و حسين هستند، نُه نفر امامان ابرار از صلب حسين خواهند بود. نعثل گفت : يامحمَّد! راست گفتى آن نُه نفر را نام ببر، حضرت فرمود: آرى چون حسين از دنيا رفت ، فرزندش على بن حسين امام است ، و چون على از دنيا رود، پسرش محمَّد، امام خواهد بود و چون محمَّد باقر از دنيا رفت ، پسرش جعفر صادق ، امام خواهد بود و چون جعفر از دنيا رود، پسرش موسى امام خواهد بود و چون موسى وفات كند، پسرش على امام خواهد بود و چون على رحلت نمايد پسرش محمَّد در جاى او امام خواهد بود و چون محمَّد به لقاءاللّه نايل شود، پسرش على و بعد از او پسرش حسن ، بعد از او حجّة بن الحسن امام خواهد بود، اينان دوازده نفر امامند به عدد نقباى بنى اسرائيل )).

نعثل گفت : مكانشان در بهشت كجاست ؟ حضرت فرمود: با من و در درجه من . نعثل گفت : ((اَشْهَدُ اَنْ لا اِلهَ اِلاّ اللّه وَ اَنَّكَ رَسُولُ اللّهِ وَاَشْهَدُ اَنَّهُمُ اْلاَوْصياءُ بَعْدَكَ)). من در كتابهاى گذشته اين طور يافته ام كه فرمودى . و در عهد موسى بن عمران آمده است كه : چون آخرالزمان شود، پيامبرى به نام ((احمد)) مبعوث مى شود كه او خاتم الانبياء است بعد از او پيامبرى نخواهد آمد و از صلب او امامانِ ابرار به عدد اسباط، به وجود مى آيد.(80)

حضرت فرمود: اى اباعماره ! آيا ((اسباط)) را مى شناسى ؟ گفت : آرى يا رسول اللّه ! آنان دوازده نفر بودند؛ اولشان لاوى بن برخيا بود كه مدت طولانى از بنى اسرائيل غايب و بعد ظاهر شد، خداوند به وسيله او شريعت را بعد از كهنه شدن ، پيروز گردانيد و او با ((قرشطياى ))(81) پادشاه جنگيد و او را كشت .

حضرت فرمود: آنچه در بنى اسرائيل اتفاق افتاد در امت من طابق النعل بالنعل به وجود خواهد آمد و دوازدهمين نفر از نسل من (82) ، غايب مى شود و براى امت من زمانى مى آيد كه از اسلام جز نامى و از قرآن جز اسمى نمى ماند، و در آن وقت خداوند به او اجازه خروج مى دهد. او اسلام را پيروز و دين را تجديد مى كند، بعد فرمود: خوشا! به حال كسى كه آنان را دوست بدارد، واى بر دشمن دارنده آنان و خوشا! به حال كسى كه به آنان چنگ بزند.

نعثل پس از شنيدن اين سخنان بپا خاست و در محضر آن حضرت چنين خواند:

صَلَّى الْعَلِيُّ ذُو الْعُلى - عَلَيْكَ يا خَيْرَ الْبَشَرْ - اَنْتَ الْنَّبِيُّ الْمُصْطَفى - وَالْهاشِمِيُّ الْمُفْتَخَرْ - بِكُمْ هَدانا رَبُّنا - وَفِيكَ نَرجُو ما اُمِرْ - وَ

 

مَعْشَرٌ سَمَّيْتَهُمْ - اَئِمَّةً اِثْنَى عَشَرْ حَباهُمْ رَبُّ الْعُلى - ثُمَّ صَفّاهُمْ مِنْ كَدَرْ - قَدْ فازَ مَنْ والاهُمْ - وَخابَ مَنْ عادى الزَّهَرْ - آخِرُهُمْ

 

يسْقِى الظما - وَهُوَ اْلاِمامُ الْمُنْتَظَرْ - عِتْرتُكَ اْلاَخْيارُ لِى والتّابِعُونَ ما اُمِرْ - مَنْ كانَ عَنْهُمْ مُعْرِضاً - فَسَوفَ يُصْلى بِالسَّقَرْ - ناگفته نماند كه در بعضى عبارات ، ميان ينابيع و فرائد، فرقى هست و ما سؤ ال و جواب فوق را از فرائد ترجمه كرده ايم .

13 - حافظ حنفى از جابر بن عبداللّه انصارى نقل كرده است كه : جندل بن جنادة بن جبير يهودى محضر رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله و سلّم آمد و گفت : يامحمَّد! من شب گذشته حضرت موسى را در خواب ديدم فرمود: اى جندل به دست محمَّد خاتم الانبياء اس لام بياور و به اوصيايى كه بعد از او خواهند بود چنگ بزن . گفتم : اسلام مى آورم . حمد خدا را كه اسلام آوردم و خداوند مرا به وسيله تو هدايت كرد. بعد گفت يا رسول اللّه ! از اوصياى خودت به من خبر ده تا به آنان تمسك نمايم ، حضرت فرمود: اوصياى من بعد از من دوازده نفرند. جندل گفت : در تورات چنين يافته ايم يا رسول اللّه ! آنها را نام ببريد، حضرت فرمود:

((اَوَّلُهُمْ سَيِّدُ اْلاَوْصِياء اَبُو اْلاَئِمَّةِ عَلِيُّ ثُمَّ اِبْناهُ الْحَسَنُ وَالْحُسَيْنُ فَاسْتَمْسِكْ بِهِمْ وَلايَغُرَّنَّكَ جَهْلُ الْجاهِلِينَ، فَاِذا وُلِدَ عَلِيُّ بْنُ الْحُسَيْنِ

 

يَقْضِي اللّهُ عَلَيْكَ وَ يَكُونُ آخِرُ زادِشَرْبَةَ - لَبَنٍ تَشْرَبُهُ)).

يعنى :

((اوّل آنان سيد اوصيا و پدر امامان ؛ على بن أ بى طالب سپس دو پسر او حسن و حسين اند. به آنان تمسك كن و جهالت جاهلان ، مغرورت نكند و چون على بن حسين به دنيا آمد خداوند مرگ تو را مى رساند و آخرين توشه ات شيرى خواهد بود كه مى نوشى )).

جندل گفت : در تورات و در ديگر كتب انبيا عليهم السّلام يافته ايم كه ((ايليا، شبر و شبير)) على ، حسن و حسين هستند، اينك بفرماييد بعد از حسين چه كسانند و نامهايشان چيست ؟ حضرت فرمود:

((اِذَا انْقَضَتْ مُدَّةُ الْحُسَيْنِ فَالاِمامُ اِبْنُهُ عَلِىُّ وَ يُلَقَّبُ بِزَيْنِ الْعابِدِينَ، فَبَعْدَهُ اِبْنُهُ مُحَمَّدٌ يُلَقَّبُ بِالْباقِرِ، فَبَعْدَهُ اِبْنُهُ جَعْفَرٌ يُدْعى بِالصّادِقِ،

 

فَبَعْدَهُ اِبْنُهُ مُوسى يُدْعى بِالْكاظِمِ، فَبَعْدَهُ اِبْنُهُ عَلِىُّ يُدْعى بِالرِّضا، فَبَعْدَهُ اِبْنُهُ مُحَمَّدٌ يُدْعى بِالْتَقِيِّ وَالزَّكِيِّ، فَبَعْدَهُ اِبْنُهُ عَلِيُّ يُدْعى

 

بِالنَّقِيِّ وَالْهادِيِّ، فَبَعْدَهُ اِبْنُهُ الْحَسَنُ يُدْعى بِالْعَسْكَرِيِّ، فَبَعْدَهُ اِبْنُهُ مُحَمَّدٌ يُدْعى بِالْمَهْدِىِّ وَالْقائِمِ وَالْحُجَّةِ، فَيَغِيبُ ثُمَّ يَخْرُج - فَاِذا خَرَجَ

 

يَمْلاُ اْلاَرْضَ قِسْطاً وَ عَدْلاً كَما مُلِئَتْ جَوْراً وَظُلْماً...)).

يعنى :

((وقتى كه مدت امام حسين منقضى شد پس امام ، فرزندش على خواهد بود كه ملقب به زين العابدين است ، بعد از او فرزندش محمدباقر، بعد از او فرزندش جعفر صادق ، بعد از او فرزندش موسى كاظم ، بعد از او فرزندش على كه رضا خوانده مى شود، بعد از او فرزندش محمد كه به تقى و زكى و بعد از او فرزندش على كه به نقى و هادى خوانده مى شود؛ بعد از او فرزندش حسن عسكرى ، بعد از او محمّد كه مهدى ، قائم و حجّت خوانده مى شود، غايب مى شود سپس خروج مى كند، زمانى كه خارج شود، زمين را پر از عدل و داد خواهد نمود همانطور كه از ظلم و جور پر شده است ...)).

بعد اضافه فرمود:

خوشا به حال آنانكه در غيبت او صبر مى كنند، خوشا به حال كسانى كه در محبت آنان دايمى خواهند بود. آنان همان اهل تقوا هستند كه خدا فرموده : (... هدًى لِلْمُتَّقِينَ # الَّذِينَ يُؤ مِنُونَ بِالْغَيْبِ ...)(83) و فرموده : (اُولئِكَ حِزبُ اللّه اَلا اِنَّ حِزبَ اللّه هُمُ الْغالِبُونَ). جندل گفت : حمد خدا را كه مرا به معرفت آنان موفق فرمود.(84)

جندل تا ولادت امام زين العابدين زنده بود، آنگاه به طائف رفت و در آنجا مريض شد و شيرى آشاميد، سپس گفت : رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله و سلّم به من خبر داده كه آخرين طعام من از دنيا شيرى خواهد بود، آنگاه وفات كرد و در طائف در محلى به نام ((كوزاره )) به خاك سپرده شد.

14 - شعرانى شافعى مصرى دركتاب ((اليواقيت والجواهر))(85) و محمد صبان در كتاب اسعاف الراغبين (86) و عدوى حمزاوى مالكى مصرى در كتاب مشارق الانوار(87) از فتوحات مكيّه محى الدين بن عربى نقل كرده اند(88) كه مى گويد:

((اِعْلَمُوا اَنَّه لابُدَّ مِنْ خُرُوجِ الْمَهْدِيِّ عليه السّلام لكِنْ لا يَخْرُجُ حَتّى تَمْتَلِى ءَ اْلاَرْضُ جَوْراً وَ ظُلْماً فَيَمْلَؤُها قِسْطاً وَعَدْلاً وَهُوَ مِنْ عِتْرَةِ

 

رَسُولِاللّهِ صلّى اللّه عليه و آله و سلّم مِنْ وُلْدِ فاطِمَةَ رَضِيَاللّه تَعالى عَنْها، جَدُّهُ الْحُسَيْنُ بْنُ عَلِىِّ بْنِ اَبِي طالِبٍ وَوالِدُهُ الاِمامُ حَسَنُ

 

الْعَسْكَرِيُّ اِبْنُ اْلاِمامِ عَلِيٍّ النَّقِيِّ (بِالْنُّونِ) اِبْنِ الاِمام مُحَمَّدٍ التَّقِيِّ (بالتاء) اِبْنِ الاِمام عَلِي الْرِّضا، اِبْنِ الاِمام مُوسىَ الْكاظِمِ اِبْنِ

 

اْلاِمام جَعْفَرٍ الصّادِقِ، اِبْنِ اْلاِمامِ مُحَمَّدٍ الْباقِرِ، اِبْنِ الاِمامِ زَيْنِ الْعابِدِينَ، عَلِيِّ بْنِ الْحُسَيْنِ، اِبْنِ الاِمامِ الْحُسَيْنِ، اِبْنِ اْلاِمامِ عَلِىِّ بْنِ

 

أ بِى طالِبٍ رَضِيَ اللّه تَعالى عَنْهُمْ، يُواطِئُ اِسْمُهُ اِسْمَ رَسُولِاللّه صلّى اللّه عليه و آله و سلّم يُبايِعُهُ الْمُسْلِمُونَ بَيْنَ الرُّكْنِ

 

وَالْمَقامِ...)).

يعنى :

((بدانيد مهدى موعود، ناچار ظهور خواهد كرد ولى ظهور نمى كند تا زمين از ظلم پر شود، سپس او با عدل و داد پر نمايد، او از اهل بيت رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله و سلّم و از نسل فاطمه 3 است ، جدّ او حسين بن على و پدرش امام حسن عسكرى است كه او پسر امام على النقى (با نون ) و او پسر امام محمد تقى (با تاء) و او پسر امام رضا و او پسر امام كاظم و او پسر امام صادق و او پسر امام باقر و او پسر امام زين العابدين و او پسر امام حسين و او پسر امام على بن ابى طالب - صلوات اللّه عليهم - است ، نامش نام رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله و سلّم مى باشد، مسلمانان در مكّه ميان ركن و مقام ابراهيم با او بيعت خواهند كرد)).

نا گفته نماند كه شعرانى در اليواقيت و الجواهر مى گويد: محى الدين بن عربى اين سخن را در باب 366 از فتوحات مكيه گفته است و باب مذكور در فتوحات چنين است : ((الباب السادس و الستون وثلثمأ ة فى معرفة منزل وزراء المهدى الظاهر فى آخرالزمان الذى بشّربه رسول اللّه صلّى اللّه عليه و آله و سلّم وهو من اهل البيت )).

اما در اين باب كه در باره مهدى موعود عليه السّلام صحبت شده عبارت بالا وجود ندارد، احتمال دارد دست جعل و افترا آن را در وقت چاپ برداشته باشد ولى اين در استدلال ما نقصى وارد نمى كند؛ زيرا سه دانشمند فوق كه از مشاهير اهل سنت هستند به طور مقبول آن را نقل كرده اند و اگر مورد قبولشان نبود نقل نمى كردند و به شدّت ردّ مى نمودند. وانگهى نظير اين سخن از بسيارى از علما در دست است كه ذيلاً نقل خواهد شد.

15 - شيخ عبداللّه شبراوى شافعى مصرى مى گويد:

((وَ قَدْ اَشْرَقَ نُورُ هذِهِ السِّلْسِلَةِ الْهاشِميَّةِ وَالْبَيضَةِ الطّاهِرَةِ الْنَّبَوِيَّةِ وَالْعِصابَةِ الْعَلَوِيَّةِ وَهُمْ اِثْنا عَشَرَ اِماماً مَناقِبُهُمْ عَلِيَّةٌ وَصِفاتُهُمْ

 

سَنِيَّةٌ وَ نُفُوسُهُمْ شَرِيفَةٌ اَبِيّةٌ وَاَرُومَتُهُمْ كَرِيمَةٌ مُحَمَّدِيَّةٌ وَهُمْ مُحَمَّدٌ الْحُجَّةُ بْنُ الْحَسَنِ الْخالِصِ بْنِ عَلِي الهادِىِّ بْنِ مُحَمَّدٍ الْجَوادِ بْنِ

 

عَلِي الرِّضَا بْنِ مُوسى الْكاظِمِ بْنِ جَعْفَرٍ الصّادِقِ بْنِ مُحَمَّدٍ الْباقِرِ بْنِ عَلِي زَيْنِ الْعابِدِينَ ابْنِ الاِمامِ الْحُسَيْنِ اَخِى الاِمامِ الْحَسَنِ وَلَدى

 

اللّيْثِ الْغالِبِ عَلِيِّ بْنِ اَبِى طالِبٍ رَضِيَ اللّه تَعالى عَنْهُمْ اَجْمَعِينَ)).(89)

يعنى :

((نور اين سلسله هاشميّه و خاندان پاك نبوّت و جمعيت علوى ، گسترش يافته است آنان دوازده نفر امامند، مناقب و فضايلشان والا و اوصافشان عالى و نفوسشان شريف و منيع و حسبشان بزرگوار و محمَّدى است و آنان عبارتند از: محمَّد حجَّة بن الحسن ... عليهم السّلام )).

اين كلمات پاك و عبارات دلپذير، نشان مى دهد كه امامان دوازده گانه عليهم السّلام در نظر بزرگان ، ثابت ، روشن و آشكار بوده است وگر نه به طور ارسال مسلّم چنين چيزى نمى گفتند.

16 - شعرانى شافعى مصرى بعد از اشاره به خروج دجّال و نزول عيسى عليه السّلام و امثال آن نقل مى كند:

((فَهُناكَ يُتَرَقَّبُ خُرُوجُ الْمَهْدِيِّ عليه السّلام وَ هُوَ مِنْ اَوْلادِ حَسَنِ الْعَسْكَرِيِّ وَمَوْلِدُهُ عليه السّلام لَيْلَةَ النِّصْفِ مِنْ شَعْبان سَنَةَ خَمْسٍ

 

وَخَمْسِينَ وَمأ تَيْنِ وَهُوَ باقٍ اِلى اَنْ يَجْتَمِعَ بِعِيسى بْنِ مَرْيَمَ فَيَكُونَ عُمُرُهُ اِلى وَقْتِنا هذا - وَهُوَ سَنَةُ ثَمانٍ وَخَمْسِينَ وَتِسِْمِأ ةٍ -

 

سَبْعَمِأ ةِ سَنَةٍ وَسِتَّ سِنِينَ...))(90) .

يعنى :

((آن وقت خروج مهدى عليه السّلام انتظار مى رود و او از اولاد حسن عسكرى است ، ولادتش در شب نيمه شعبان سال 255 بوده و او زنده است تا با حضرت عيسى بن مريم در يك زمان باشند و عمرش تا امروز كه سال 958 است 706 سال مى شود (ناگفته نماند كه عمر حضرت 703 سال مى شود))).

همين كلام را شبلنجى نقل كرده است (91) و كلام شبلنجى در تعيين مهدى موعودصلوات اللّه عليه - چنانكه مى بينيم ، صريح است و قابل تأ ويل نيست .

17 - سيد مؤ من شبلنجى فرموده است كه : وفات ابو محمَّد حسن بن على عسكرى در روز جمعه هشتم ربيع الاوّل در سال 260 بود و از فرزندان فقط پسرش محمَّد را بعد از خود گذاشت و بعد مى گويد:

((فَصْلٌ فِى ذِكْرِ مَناقِبِ مُحَمَّدِ بْنِ الْحَسَنِ الْخالِصِ بْنِ عَلِيٍّ الْهادِيِّ بْنِ مُحَمَّدٍ الْجَوادِ بْنِ عَلِيٍّ الْرِّضا بْنِ مُوسىَ الْكاظِمِ بْنِ جَعْفَرٍ

 

الْصّادِقِ بْنِ مُحَمَّدٍ الْباقِرِ بْنِ عَلِي زَيْنِ الْعابِدِينَ بْنِ الْحُسَيْنِ بْنِ عَلِىِّ بْنِ اَبِى طالِبٍ رَضِى اللّه عَنْهُمْ، اُمُّهُ اُمُّ وَلَدٍ يُقالَ لَها نَرْجِسُ وَقِيلَ

 

صَيْقَلُ وَقِيلَ سُوْسَنُ وَكُنْيَتُهُ اَبُوالْقاسِمْ وَلَقَّبَهُ الاِمامِيَّةُ بِالْحُجَّةِ وَالْمَهْدِيِّ وَالْخَلَفِ الْصّالِحِ وَالْقائِمِ وَالْمُنْتَظَرِ وَصاحِبِ الزَّمانِ وَاَشْهَرُها

 

اَلْمَهْدِيُّ...)).(92)

در اينجا باز مى بينيم اين عالِم بزرگوار از هر دوازده نفر نام مى برد و امامان عليهم السّلام را مانند شيعه بيان مى كند و خدا مى داند كه اگر او زنده بود و از وى سؤ ال مى شد كه بنابر اين نقل و بنا بر احاديث گذشته ، منظور رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله و سلّم از مهدى موعود و منتظر، كدام كس بود، چاره اى نداشت جز اينكه بگويد همان است كه شيعه مى گويد.

ناگفته نماند كه اكثر عبارات بزرگان اهل سنّت كه در فصل ((ولادت مهدى عليه السّلام )) نقل خواهد شد، گذشته از ولادت وى ، امام دوازدهم و مهدى موعود بودن و فرزند امام حسن عسكرى بودن را نيز مى رسانند.

18 - حافظ حنفى مى گويد: در مناقب از ابو طفيل عامر بن وائله نقل شده و او بالاتفاق آخرين صحابى است كه از دنيا رفته و از على بن ابى طالب - رضى اللّه عنه - نقل كرده كه فرمود:

((قالَ رَسُولُ اللّه صلّى اللّه عليه و آله و سلّم يا عَلِىُّ اَنْتَ وَصِيِّى ، حَرْبُكَ حَرْبِى وَسِلْمُكَ سِلْمِى وَاَنْتَ اْلاِمامُ وَ اَبُو اْلائَّمةِ اْلاِحْدى

 

عَشَرَ الّذينَ هُمُ الْمُطَهَّرُونَ الْمَعْصُومُونَ وَ مِنْهُمُ الْمَهْدِيُّ الَّذِي يَمْلاُ اْلاَرْضَ قِسْطاً وَ عَدْلاً...)).(93)

يعنى :

((رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله و سلّم فرمود: يا على ! تو وصىّ منى ، جنگ با تو جنگ با من است ، مسالمت با تو مسالمت با من است ، تو امام و پدر امامان يازده گانه هستى همانان كه مطهر و معصومند و از آنان ((مهدى )) است كه زمين را پر از عدل و داد خواهد كرد)).

19 - شيخ الاسلام و محدّث كبير حمّوئى شافعى به سند خود از جابر بن عبداللّه انصارى نقل كرده كه گفت : به محضر فاطمه بنت رسول اللّه صلّى اللّه عليه و آله و سلّم وارد شدم ، پيش رويش لوحى قرار داشت كه نزديك بود نورش چشم را خيره كند و در آن دوازده نام بود؛ سه نام در ظاهرش ، سه نام در باطنش ، سه نام در آخرش و سه نام در حاشيه اش ، آنان را شمردم دوازده تا بود، گفتم : اينان نامهاى چه كسانند؟ فرمود:

((هذِهِ اَسْماءُ اْلاَوْصِياءِ اَوّلُهُمْ اِبْنُ عَمِّى وَاَحَدَ عَشَرَ مِنْ وِلْدِى آخِرُهُمْ الْقائِمُ. قالَ جابِرُ: فَرأَيْتُ فِيْها مُحَمَّداً، مُحَمَّداً، مُحَمَّداً فِى ثلاثَةِ

 

مَواضِعَ وَعَلِيّاً (و) عَلِيّاً (و) عَلِيّاً (و) عَلِيّاً فِى اَرْبَعَةِ مَواضِعَ)).(94)

يعنى :

((اينها نامهاى اوصيا و جانشينان رسول خداست ، اول آنان پسر عمويم مى باشد و بقيه يازده نفر از فرزندان من كه آخر آنان قائم آنان است . جابر گويد: در آن لوح سه تا نام محمَّد و چهار تا نام على ديدم )).

20 - و نيز در فرائد السمطين (95) به سند خويش از جابر بن عبداللّه انصارى ، نقل مى كند كه ابو جعفر محمد باقر عليه السّلام در وقت احتضار، جابر بن عبداللّه انصارى را خواست و فرمود: ياجابر! آنچه در آن صحيفه ديده اى براى ما تعريف كن ، گفت : آرى به محضر بانويم فاطمه دختر رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله و سلّم وارد شدم تا ولادت حسين عليه السّلام را به ايشان تبريك بگويم ، در دستش صحيفه اى بود از درّ سفيد. گفتم : يا سيّدة النسوان ! اين صحيفه چيست كه در دست شما مى بينم ؟ فرمود: در آن نامهاى امامان است از فرزندان من ، گفتم : آنها را بدهيد نگاه كنم . فرمود: اى جابر! اگر اجازه بود مى دادم ولى نهى شده كه جز پيامبر يا وصى پيامبر يا اهل بيت پيامبر كسى به آن دست بزند، ولى تو مى توانى از ظاهر، به باطن آن نگاه كنى ، جابر مى گويد: نگاه كرده چنين خواندم :

ابوالقاسم محمَّد بن عبداللّه مادرش آمنه .

ابوالحسن على بن ابى طالب مرتضى ، مادرش فاطمه دختر اسد، پسر هاشم پسر عبد مناف .

ابو محمَّد حسن بن على و ابو عبداللّه حسين بن على تقى ، مادرشان فاطمه دختر محمَّد.

ابو محمَّد على بن حسين عادل ، مادرش شاه بانويه دختر يزدجرد شاهنشاه .

ابوجعفرمحمَّدبن على باقر،مادرش ام عبداللّه دخترحسن بن على بن ابى طالب .

ابو عبداللّه جعفر بن محمَّد صادق ، مادرش ام فروه دختر قاسم فرزند محمَّد بن ابى بكر.

ابو ابراهيم موسى بن جعفر ثقه ، مادرش كنيزى است به نام حميده .

ابو الحسن على بن موسى رضا، مادرش كنيزى است به نام نجمه .

ابوجعفر محمد بن زكّى ، مادرش كنيزى است به نام خيزران .

ابو الحسن على بن محمَّد امين ، مادرش كنيزى است به نام سوسن .

ابو محمَّد حسن بن على رفيق ، مادرش كنيزى است به نام سمانه .

ابو القاسم محمَّد بن الحسن ، او حجّت خدا و قائم آل محمَّد است . مادرش كنيزى است به نام نرجس - صلوات اللّه عليهم اجمعين - .

21 - حمّوئى در فرائد السمطين به سند خويش از ((سليم بن قيس هلالى )) نقل مى كند كه :

در زمان خلافت عثمان ، على عليه السّلام را در مسجد رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله و سلّم با جماعتى ديدم كه در باره فضايل قريش و انصار صحبت مى كردند... در حلقه آنان بيش از دويست مرد بود از جمله : سعد بن ابى وقاص ، عبدالرحمان بن عوف ، طلحه ، زبير، مقداد، ابوذر، هاشم بن عتبه ، ابن عمر، حسن و حسين عليهماالسّلام ، ابن عباس ، محمد بن ابى بكر، عبداللّه بن جعفر، ابىّ بن كعب ، زيد بن ثابت و... (على عليه السّلام ) گفت : شما را به خداوند قسم مى دهم آيا مى دانيد كه وقتى اين آيات نازل شد:

- (يا اَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا اَطِيعُوااللّه وَاَطِيعُوا الرَّسُولَ وَاُولى الاَمْرِ مِنْكُمْ ...)(96)

 

- (اِنّما وَليُّكُمُ اللّهُ وَرَسُولُهُ وَالَّذينَ آمَنُوا اَلَّذينَ يُقيِمُونَ الْصَّلوةَ وَ يُؤْتُونَ الزَّكاةَ وَهُمْ راكِعُونَ)(97)

 

- (اَمْ حَسِبْتُمْ اَنْ تُتْرَكُوا وَ لَمّا يَعْلَمِ اللّهُ اَلَّذينَ جاهَدُوا مِنْكُمْ وَلَمْ يَتَّخِذُوا مِنْ دُونِ اللّهِ وَ لا رَسُولِهِ وَلاَ الْمُؤْمِنينَ وَلِيجَةٍ ...)(98)

 

مردم گفتند: اى رسول خدا! اينها در خصوص بعضى از مؤ منان است يا عام بوده و شامل همه مؤ منان مى شود؟ پس خداوند عزَّوجلّ به پيامبرش امر نمود كه ولات امر آنان را به ايشان تعليم نمايد و ولايت را برايشان تفسير كند همانگونه كه نماز، زكات و حج آنان را تفسير نموده است . پس مرا در ((غدير خمّ)) به امامت مردم منصوب نمود و سپس خطبه خواند... و فرمود: ((اَيُّهَا النّاسُ! أَتَعْلَمُونَ اَنَّ اللّهَ عزَّوجلّ

 

مَوْلايَ وَ اَناَ مَوْلى الْمُؤْمِنينَ وَاَناَ اَوْلى بِهِمْ مِنْ اَنْفُسِهِمْ؟ قالُوا: بَلى يا رَسُولَاللّه ! قالَ: قُمْ يا عَلِىُّ! فَقُمْتُ فَقالَ: مَنْ كُنْتُ مَوْلاهُ فَعلِىُّ هذا

 

مَوْلاهُ اَللَّهُمَّ والِ مَنْ والاهُ وَ عادِ مَنْ عاداهُ)).

يعنى :

((اى مردم ! آيا مى دانيد كه خداوند عزَّوجلّ مولاى من است و من مولاى مؤ منان و من از خودشان به ايشان اولى هستم ؟ گفتند: بلى اى رسول خدا! آنگاه فرمود: بپا خيز ياعلى ! من بپا خاستم ، فرمود: هر كس من مولاى اويم ، اين على مولاى اوست ، پروردگارا! دوست بدار كسى را كه او را دوست بدارد و دشمن بدار كسى را كه او را دشمن بدارد)).

آنگاه سلمان برخاست و گفت : ((اى رسول خدا! چگونه ولايتى است ؟)).

حضرت فرمود: ((ولايتى مانند ولايت من ، هر كس كه من به او از خودش سزاوارترم ، پس على هم به او از خودش سزاوارتر است )).

سپس خداوند آيه : (... اَلْيَوْمَ اَكْمَلْتُ لَكُمْ ديِنَكُمْ وَ اَتْمَمْتُ عَلَيْكُمْ نِعْمَتِى وَرَضيتُ لَكُمُ اْلاِسْلامَ ديِناً ...)(99) را نازل نمود، پيامبر صلّى اللّه عليه و آله و سلّم تكبير گفت و فرمود: اللّه اكبر! اتمام و اكمال نبوّت من و دين خداوند بعد از من ، ولايت على است . ابوبكر و عمر برخاستند و گفتند: اى رسول خدا! اين آيات در خصوص على است ؟! (فرمود:)

((بَلى ، فيهِ وَ فِى اَوْصِيائِى اِلى يَوْمِ الْقِيامَةِ. قالا يا رَسُولَاللّه ! بَيِّنْهُمْ لَنا. قالَ: عَلِىُّ اَخِى وَوَزيِرى وَوارِثِى وَوَصِيِّى وَخَلِيفَتِى فِى اُمَّتِى

 

وَوَلِىُّ كُلِّ مُؤْمِنٍ بَعْدِى . ثُمَّ ابْنِيَ الْحَسَنُ ثُمَّ الْحُسَيْنُ ثُمَّ تِسْعَةٌ مِنْ وِلْدِ اِبْنىَ الْحُسَيْنِ واحِداً بَعْدَ واحِدٍ. الْقُرآنُ مَعَهُمْ وَهُمْ مَعَ الْقُرآنِ لا

 

يُفارِقُونَهُ وَلا يُفارِقُهُمْ حَتّى يَرِدُوا عَلىَّ الْحَوْضَ)).

يعنى :

((حضرت فرمود: بلى در خصوص على و اوصياى من است تا روز قيامت . (عمر وابوبكر) گفتند: اى رسول خدا! اوصياى خود را براى ما بيان كن ، حضرت فرمود: على است كه برادرم و وزيرم و وارثم و وصيّم و جانشينم در امتم و سرپرست هر مؤ منى بعد از من مى باشد، سپس پسرم حسن و بعد حسين و بعد نُه نفر از فرزندان پسرم حسين ، يكى پس از ديگرى خواهند بود، قرآن با آنان است و آنان با قرآن ، از قرآن جدا نمى شوند و قرآن هم از آنان جدا نمى شود تا اينكه در حوض بر من وارد گردند)).

آنگاه همه (افراد حاضر در آن نشست ) گفتند: ((بله ، ما اين را شنيده ايم و شاهد بوديم همانگونه كه گفتى )).

و بعضى از آنان گفتند: ((ما مقدار زيادى از آنچه را گفتى در حفظ داريم ولى همه آن را حفظ نيستيم و اين افراد كه (همه آنها را) به ياد دارند، اخيار و افاضل ما هستند)).

شيخ الاسلام حمّوئى در ادامه نقل مى كند كه : آنگاه (على عليه السّلام ) فرمود: شما را به خداوند قسم مى دهم ! آيا مى دانيد كه رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله و سلّم براى خواندن خطبه اى بپا خاست و فرمود: ((يا اَيّها النّاسُ اِنِّى تارِكٌ فِيكُمُ الْثِّقْلَيْنِ كِتابَ

 

اللّهِ وَ عِتْرَتِى اَهْلَ بَيْتِى فَتَمَسَّكُوا بِهِما لَنْ تَضِلُّوا فَاِنَّ الْلَّطِيفَ (الْخَبِيرَ) اَخْبَرنِى وَعَهِدَ اِليَّ اَنَّهُما لَنْ يَفْتَرِقا حَتّى يَرِدا عَليَّ الْحَوْضَ)).

يعنى :

((پيامبر صلّى اللّه عليه و آله و سلّم فرمود: اى مردم ! من ميان شما دو چيز با ارزش به امانت مى گذارم ، كتاب خدا و اهل بيتم ، پس اگر به آن دو چنگ بزنيد، هرگز گمراه نمى شويد، خداوند لطيف و خبير به من خبر داده و عهد كرده است كه آن دو از هم جدا نشوند تا در حوض بر من وارد شوند)).

آنگاه عمر بن خطاب برخاست و گفت : اى رسول خدا! آيا همه اهل بيت شما چنين اند؟

حضرت فرمود: ((نه وليكن اوصياى من از آنان : اَوَّلُهُمْ اَخِى وَ وَزيرِى وَوارِثِى وَ خَلِيفَتِى فِى اُمَّتِى وَ وَلِيُّ كُلِّ مُؤْمِنٍ بَعْدِي هُوَ اَوَّلُهُمْ ثُمَّ

 

ابْنِي الْحَسَنُ، ثُمَّ اِبْنَي الْحُسَيْنُ ثُمَّ تِسْعَةٌ مِنَ وُلْدِ الْحُسَيْنِ واحِداً بَعْدَ واحِد حَتّى يَرِدُوا عَلىَّ الْحَوْضَ (هُمْ) شُهَداءُاللّهِ فِى اَرْضِهِ وَ

 

حُجَّتُهُ عَلى خَلْقِهِ وَ خُزّانُ عِلْمِهِ وَ مَعادِنُ حِكْمَتِهِ، مَنْ اَطاعَهُمْ اَطاعَ اللّهَ وَ مَنْ عَصاهُمْ عَصَى اللّهَ)).

يعنى :

((اوّلين آنان برادرم و وزيرم و وارثم و جانشينم در امتم و سرپرست هر مؤ منى بعد ازمن است ، پس از او پسرم حسن ، سپس پسرم حسين ، و پس از حسين نُه نفر از فرزندان وى يكى بعد از ديگرى تا در حوض بر من وارد شوند، آنان شاهدان خدا در زمين اند و حجّت خدا بر خلقش مى باشند، آنان خزّان علم او و معادن حكمتش هستند، هر كس از آنان اطاعت كند، خدا را اطاعت كرده و هر كس از آنان سرپيچى كند، خدا را سرپيچى كرده است )).

((فَقالُوا كُلّهُمْ نَشْهَدُ اَنَّ رَسُولَ اللّهِ صلّى اللّه عليه و آله و سلّم قالَ ذلِكَ)).(100)

يعنى :

آنگاه حاضران گفتند ما شهادت مى دهيم كه رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله و سلّم اين مطالب را گفته است .

در اين روايت نيز تصريح شده كه امام زمان عليه السّلام شخصى است معيّن و از فرزندان امام حسين عليه السّلام مى باشد.

22 - علامه شيخ هاشم بن سليمان مى گويد:

((عَنْ جابِرِ الْجُعْفِيِّ قالَ: قُلْتُ لِلْباقِرِ - رَضِي اللّهُ عَنْهُ: يَابْنَ رَسُولِ اللّهِ اِنَّ قَوْماً يَقُولُونَ: اِنَّ اللّه تَعالى جَعَلَ اْلاِمامَةَ فِى عَقِبِ الْحُسَيْنِ

 

- رضى اللّه عنه - قالَ: ياجابِرُ! اِنَّ اْلاَئِمَّةَ هُمُ الَّذينَ نصَّ عَلَيْهِمْ رَسُولُاللّهِ صلّى اللّه عليه و آله و سلّم بِامامَتِهِمْ وَهُمْ اِثْنا عَشَرَ وَقالَ:

 

لَمَّا أُسْرِيَ بِي اِلىَ السَّماء وَجَدْتُ أَسْماءَهُمْ مَكْتُوبَةً عَنْ ساقِ الْعَرْشِ بِالنُّورِ اِثْنَيْ عَشَرَ اِسْماً اَوَّلُهُمْ عَلِيُّ وَسِبْطاهُ وَعَلِيُّ وَمُحَمَّدٌ

 

وَجَعْفَرٌ وَمُوسى وَعَلِيُّ ومُحَمَّدٌ وعَلِىُّ وَالْحَسَنُ وَمُحَمَّدٌ الْقائِمُ الْحُجَّةُ الْمَهْدِيُّ عَلَيْهِمُالسَّلامُ)).(101)

يعنى :

((جابر جعفى مى گويد به (امام ) باقر - رضى اللّه عنه - گفتم : اى پسر رسول خدا! عده اى مى گويند خداوند امامت را در نسل حسين - كه رضوان خدا بر او باد - قرار داده ، فرمود: اى جابر! امامان همانهايند كه رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله و سلّم به امامتشان تصريح كرده و آنان دوازده نفرند. و (رسول خدا) فرمود: وقتى به آسمان برده شدم ، اسامى آنان را در ساق عرش مكتوب يافتم كه با نور نوشته شده بود. دوازده اسم بود كه اوّل آنها على و دو فرزندش و على و محمَّد و جعفر و موسى و على و محمد و على و حسن و محمَّد قائم مهدى عليهم السّلام بودند)).

اين حديث نيز دلالت بر ((مهدى )) معيّن دارد.

23 - علامه فاضل الدين محمد بن محمد بن اسحاق حموينى از ابوذر و سلمان و ديگران نقل كرده است كه پيامبر صلّى اللّه عليه و آله و سلّم به على عليه السّلام فرمود:

((اى على ! تو بعد از من جانشين من و امير مؤ منان و امام پرهيزكاران و حجّت خدا بر خلق هستى ، بعد از تو يازده امام از فرزندان و ذريّه تو يكى بعد از ديگرى تا روز قيامت امام خواهند بود، آنان كسانى هستند كه خداوند طاعت ايشان را به طاعت خويش و من ، قرين ساخته است ، چنانچه فرموده : (اَطِيعُوااللّهَ وَ اَطِيعُوا الرَّسُولَ واُولِى اْلاَمْرِ مِنْكُمْ ).

(على عليه السّلام ) گفت : ((اى رسول خدا! بَيِّنْ بِى اِسْمَهُمْ، قالَ: اِبْنِى هذا، ثُمَّ وَضَعَ يَدَهُ عَلى رَأ سِ الْحسنِ، ثُمَّ اِبْنِى هذا، ثُمَّ

 

وَضَعَ يَدَهُ عَلى رَأ سِ الْحُسَيْنِ، ثُمَّ سَمِيُّكَ يا عَلِيُّ وَهُوَ سَيِّدُ الزُّهّادِ وَزَيْنُ الْعابِدِينَ، ثُمَّ اِبْنُهُ مُحَمَّدٌ سَمِيِّى باقِرُ عِلْمِى وَ خازِنُ وَحْيِ

 

اللّه تعالى وَ سَيُولَدُ فِى زَمانِكَ فَاَقْرَئهُ يا أَخِى مِنّى السَّلام ، ثُمَّ يُكْمَلُ اَحَدَ عَشَرَ اِماماً مَعَهُمْ وِلْدُكَ مَعَ مَهْدِيِّ اُمَّتِي مُحَمَّدٍ الَّذِي بِهِ

 

يَمْلاُ اللّهُ اْلاَرْضَ قِسْطاً وَعَدْلاً كَما مُلِئَتْ ظُلْماً وَجَوْراً)).(102)

يعنى :

((اى رسول خدا! اسم ايشان را برايم بيان كن . (پيامبر) فرمود: اين پسرم ، سپس دستش را بر سر حسن گذاشت ، سپس اين پسرم ، و دستش را بر سر حسين گذاشت ، بعداً همنام تو اى على و او آقاى زاهدان و زينت عابدان است ، سپس پسرش محمد همنام من كه باقر علم من و خازن وحى خداوند تعالى است وى در زمان تو متولد خواهد شد، اى برادرم ! سلام مرا به او برسان ! سپس شمار آنان به همراه فرزندان تو با افزودن مهدى امتم ((محمَّد)) به يازده نفر كامل مى گردد. همان كسى كه خداوند به وسيله او زمين را از عدل و داد پر مى كند، همانگونه كه از ظلم و جور پر شده است )).

ناگفته نماند چنانكه بارها گفته شد منظور از نقل اين احاديث از كتب برادران اهل سنّت آن است كه بدانيم مهدى موعود عليه السّلام فرزند نُهم امام حسين و فرزند چهارم امام رضا و فرزند بلافصل حضرت امام حسن عسكرى عليهم السّلام مى باشد. به عبارت ديگر: او يك انسان تعيين شده از طرف رسول اللّه صلّى اللّه عليه و آله و سلّم است نه اينكه بگوييم : هنوز متولد نشده و بعداً متولد خواهد شد و نمى دانيم كدام كس از نسل فاطمه و حسين عليهماالسّلام است .

* * *

ولادت حضرت مهدى (ع )

در اين فصل ، ولادت مهدى موعود - صلوات اللّه عليه - از كتب بزرگان اهل سنّت نقل مى شود و در همه آنها خواهيم ديد كه او پسر بلافصل حضرت امام حسن عسكرى صلوات اللّه عليه - است . و نيز خواهيم ديد كه عده اى از آنان پس از نقل ولادت آن حضرت مى گويند: او همان مهدى منتظر از نظر اماميه است و يا مى گويند: او امام دوازدهم از نظر شيعه است ولى اين سخن در مطلب ما نقصى به وجود نخواهد آورد؛ زيرا در فصل گذشته اثبات كرده ايم كه خودشان از رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله و سلّم نقل كرده اند كه به امام حسين عليه السّلام فرمود: ((... اَنْتَ اَبُو ائِمَّةِ تِسْعَةٍ، تاسِعُهُمْ قائِمُهُمْ)).

اينك كلمات بزرگان اهل سنّت را از كتابهاى معروفشان نقل مى نماييم :

1 - عزّالدين ابن اثير(متوفاى 630)درحوادث سال 260 هجرى مى نويسد:

((وَفِيها تُوُفِّيَ اَبُو مُحَمَّدٍ الْعَلَويُّ الْعَسْكَرِيُّ وَهُوَ اَحَدُ اْلاَئِمَّةِ اْلاِثْنَيْ عَشَرَ عَلَى مَذْهَبِ اْلاِمامِيَّةِ وَ هُوَ والِدُ مُحَمَّدٍ(103) الَّذِى يَعْتَقِدُونَهُ

 

الْمُنْتَظَرَ بِسِرْدابِ سامِرّاءَ وَكانَ مَوْلِدُهُ سَنَةَ اِثْنتَيْنِ وَثَلاثِينَ وَمِأَتَيْنِ)).(104)

يعنى :

((از جمله حوادث سال 260 آن بود كه در آن ابومحمَّد عسكرى (امام حسن عسكرى عليه السّلام ) وفات يافت و او يكى از امامان دوازده گانه به عقيده شيعه است كه ولادتش ‍ در سال 232 بود و او پدر محمَّد است كه شيعه او را ((منتظر)) نامند)).

اين مورخ مشهور به ولادت حضرت مهدى عليه السّلام تصريح مى كند و او و پدرش را به عقيده شيعه از امامان دوازده گانه و منتظر مى نامد و اين هر دو را به شيعه نسبت مى دهد. ولى روايات فصل گذشته نشان مى دهد كه عقيده اهل سنّت نيز در واقع چنين است و گر نه براى آنهمه احاديثى كه تصريح به نامهاى امامان دوازده گانه مى كند و يا حديث ((اَوَّلُهُمْ عَلِيُّ وَ آخِرُهُمْ الْمَهْدِيُّ)) و امثال آنها چه محملى مى توان پيدا كرد؟

2 - عمادالدين ابوالفداء اسماعيل بن نورالدين شافعى (متوفاى 732) مى گويد: على هادى (امام دهم عليه السّلام ) در سال 254 هجرى در سامرّا وفات يافت ، او پدر حسن عسكرى است و حسن عسكرى ، يازدهمين امام از ائمه دوازده گانه است و او حسن فرزند على زكى ، فرزند محمد جواد، فرزند على الرضا، فرزند موس ى الكاظم ، فرزند جعفر الصادق ، فرزند محمد الباقر، فرزند على زين العابدين ، فرزند حسين ، فرزند على بن ابى طالب است كه ذكرش گذشت - رضى اللّه عنهم اجمعين - ولادت حسن عسكرى در سال 230 بود و در ربيع الاوّل سال 260... در ((سرّ من راى )) از دنيا رفت و در كنار قبر پدرش على زكى به خاك سپرده شد. بعد اضافه مى كند:

((وَالْحَسَنُ الْعَسْكَريُّ الْمَذْكُورُ هُوَ والِدُ مُحَمَّدٍ الْمُنْتَظَرِ صاحِبِ السِّرْدابِ وَمُحَمَّد الْمُنْتَظَرُ الْمَذْكُورُ هُوَ ثانِى عَشَرَ الاَئِمَّةِ اْلاِثْنَيْ عَشَرَ

 

عَلَى رأَي الاِمامِيَّةِ وَيُقالُ لَهُ الْقائِمُ وَالْمُنْتَظَرُ وَالْمَهْدِيُّ وَالْحُجَّةُ، وَوُلِدَ الْمُنْتَظَرُ الْمَذْكُورُ فِي سَنَةِ خَمْسٍ وَ خَمْسِينَ وَ مأَتيْنِ...)).(105)

يعنى :

((حسن عسكرى نامبرده پدر محمَّد منتظر صاحب سرداب است و به عقيده اماميّه او امام دوازدهم مى باشد او را ((قائم ))، ((مهدى )) و ((حجّت )) نامند و در سال 255 هجرى متولد شده است )).

اين مورخ مشهور نيز ولادت امام زمان عليه السّلام را محقق دانسته و او را دوازدهمين امام به عقيده شيعه گفته است ولى دلايل گذشته اثبات كرد كه به عقيده اهل سنّت نيز چنين است . منتها دوران تاريك بنى اميّه و بنى عبّاس و قبل از آن نگذاشته است آنچه در كتابها نوشته شده بر زبانها و آشكارا جارى شود تا آنكه ذكر مهدى عليه السّلام به نسيان كشيده نشود.

اما جريان ((صاحب السرداب )) كه در بيان هر دو مورخ فوق گذشت و در كلمات ديگران نيز خواهد آمد، لازم است در اين رابطه توضيحى بدهيم :

در خانه حضرت امام على النقى عليه السّلام سردابى بود كه آن حضرت و امام حسن عسكرى عليهماالسلام در آن عبادت مى كردند اكنون نيز آن سرداب در صحن عسكريّين عليهماالسّلام باقى است و شيعيان به زيارت آن مى روند. آنجا فقط به علت معبد امامان بودن ، مقدّس بود و مقدس است ، شيعه عقيده ندارد كه امام زمان عليه السّلام در آن غايب شده و از آنجا ظهور خواهد كرد و اين به غلط مشهور شده است ؛ چنانكه بزرگان شيعه بر اين مطلب تصريح كرده اند. اگر منظور صاحب كتابها از ((صاحب السرداب )) اين سخن باشد قطعاً نادرست است .

باز همين مورخ در ص 49، ج 2 تاريخ خود ضمن بيان حالات معتمد عبّاسى و حوادث سال 260 هجرى در بيان رحلت امام عسكرى عليه السّلام به ولادت مهدى موعود عليه السّلام تصريح كرده ، چنين مى گويد:

((وَفِيها تُوُفِّىَ الْحَسَنُ بْنُ عَلِيِّ بْنِ مُحَمَّدِ بْنِ عَلِىِّ بْنِ مُوسَى بْنِ جَعْفَرِ بْنِ مُحَمَّدِ بْنِ عَلِىِّ بْنِ الْحُسَيْنِ بْنِ عَلِىِّ بْنِ أَبِى طالِبٍ رَضِىَ

 

اللّهُ عَنْهُ وَهُوَ الْمَعْرُوفُ بِالْعَسْكَرى وَهُوَ اَحَدُ أَئِمَّةِ اْلاِثْنَيْ عَشَرَ عَلَى مَذْهَبِ اْلاِمامِيَّةِ وَهُوَ والِدُ مُحَمَّدٍ الْمُنْتَظَرِ مِنْ سِرْدابِ سُرَّ مَنْ

 

رأَى عَلَى زَعْمِهِمْ وَكانَ مَوْلِدُهُ سَنَةَ اِثْنَتَيْنِ وَثَلاثِينَ وَمأَتَيْنِ حَسْبَما تَقَدَّمَ ذِكْرُهُ فِى سَنَةِ اَرْبَعٍ وَ خَمْسِينَ وَ مأَتَيْنِ)):

يعنى :

((همان سال حسن بن على بن محمد بن على بن موسى بن جعفر بن محمدبن على بن حسين بن على بن ابى طالب - رضى اللّه عنهم - معروف به عسكرى وفات يافت ، و او يكى از ائمّه اثناعشر - بنا بر مذهب اماميه - مى باشد و به اعتقاد آنها پدر محمد كه انتظار ظهور او را از سرداب سامرّا دارند مى باشد و ولادت او بنا بر آنچه در سال 254 ذكرش ‍ گذشت ، سال 232 بوده است )).

باز در اينجا مى بينيم كه دوازده امام را نام مى برد و پس از نقل رحلت حضرت عسكرى - صلوات اللّه عليه - مى گويد: او والد محمَّد منتظر است و اينكه مى گويد:((على مذهب الاماميه ))درپاسخ ‌گفتيم كه درمذهب اهل سنّت نيزچنين است .

3 - ابوالفرج بن جوزى ضمن انكار عقيده شيعه در باره امامت ، به ولادت امام زمان (فرزند حسن عسكرى عليه السّلام ) تصريح كرده و مى گويد:

((قالُوا الاِمامَةُ فِى مُوسىَ بْنِ جَعْفَرٍ ثُمَّ فِى اِبْنِهِ عَلِيٍّ ثُمَّ اِلى مُحَمَّدِ بْنِ عَلِيٍّ ثُمَّ اِلى عَلِيِّ بْنِ مُحَمَّدٍ ثُمَّ اِلَى الْحَسَنِ بْنِ مُحَمَّدٍ(106)

 

الْعَسْكَرىِّ ثُمَّ اِلَى اِبْنِهِ مُحَمَّدٍ وَهُوَ اْلاِمامُ الثّانِى عَشَرَ الْمُنْتَظَرُ الَّذِى يَزْعَمُونَ اَنَّهُ لَمْ يَمُتْ وَاَنَّهُ سَيَرْجَعُ فِى آخِرِ الزَّمانِ فَيَمْلاَُ اْلاَرْضَ

 

عَدْلاً)).(107)

يعنى :

((اماميه مى گويند كه امامت در موسى بن جعفر است ، سپس در فرزندش على ، سپس محمَّد بن على ، سپس على بن محمَّد، سپس ‍ حسن بن محمَّد عسكرى و بعد از او فرزندش محمَّد كه امام دوازدهم مى باشد كسى كه شيعه گمان مى كند او نمرده است و در آخرالزمان ظهور خواهد كرد و زمين را پر از عدل و داد خواهد نمود)).

اين شخص كه از علماى مشهور حنبلى است با آنكه امامت ائمّه عليهم السّلام را به صورت عدم قبول نقل مى كند ولى كلامش صريح است در اينكه حسن عسكرى عليه السّلام فرزندى به نام ((م ح م د)) داشته است ، ابن جوزى در سال 597 در بغداد از دنيا رفته است .

4 - مسعودى ، ابى الحسن على بن الحسين (متوفاى 346) رحلت حضرت عسكرى عليه السّلام را از حوادث سال 260 هجرى گفته و به ولادت امام زمان عليه السّلام تصريح كرده و عين كلمات وى چنين است :

((وَ فِى سَنَةِ سِتِّينَ وَ مأَتَيْنِ قُبِضَ اَبُو مُحَمَّدٍ الْحَسَنُ بْنُ عَلِيِّ بْنِ مُحَمَّدِ بْنِ عَلِىِّ بْنِ مُوسىَ بْنِ جَعْفَرِ بْنِ مُحَمَّدِ بْنِ عَلِىِّ بْنِ

 

الْحُسَيْنِ بْنِ عَلِىِّ بْنِ اَبِى طالِبٍ عليهم السّلام فِى خِلافَةِ الْمُعْتَمَدِ وَهُوَ اِبْنُ تِسْعٍ وَ عِشْرِين سَنَةً وَهُوَ اَبُو الْمَهْدِيِّ الْمُنْتَظَرِ وَاْلاِمامِ

 

الْثّانِى عَشَرَ عِنْدَ الْقَطْعِيَّةِ مِنْ الاِمامِيَّةِ وَهُمْ جُمْهُورُ الْشِيعَةِ)).(108)

يعنى :

((در سال 260 هجرى ابو محمَّد حسن عسكرى ... از دنيا رفت و او 29 سال داشت و او پدر مهدى منتظر و امام دوازدهم نزد شيعه اماميّه است )).

نا گفته نماند كه شيعه ، مسعودى را شيعه مى داند و اهل سنّت در عقيده اهل سنّت . حاج خليفه در كشف الظنون راجع به كتاب او سخن گفته است . به هر حال ، سخن او در نظر شيعه و اهل سنّت هر دو معتبر مى باشد. در اينجا بيشتر از اين مجال بسط مقال نيست . به هر حال ، اين مورخ معتبر نيز ولادت امام عصر - صلوات اللّه عليه - را مسلّم و قطعى مى داند.

5 - ابن حجر هيثمى مكّى شافعى (متوفاى 974 هجرى ) در صواعق محرقه حالات امامان عليهم السّلام را نقل كرده و چون به امام حسن عسكرى عليه السّلام مى رسد، چنين مى نويسد:

((ماتَ بِسُرَّ مَنْ رَأَى وَ دُفِنَ عِنْدَ اَبِيِهِ وَ عَمِّهِ وَ عُمُرُهُ ثَمانِيةٌ وَعِشْرُونَ سَنَةً وَيُقالَ: اِنَّهُ سُمَّ اَيْضاً وَلَمْ يَخْلِفْ غَيْرَ وَلَدِهِ اَبِى الْقاسِمِ مُحَمَّدٍ

 

الْحُجَّةِ وَعُمُرُهُ عِنْدَ وَفاةِ اَبِيهِ خَمْسُ سِنِينَ لكِنْ آتاهُ اللّه فِيهاَ الْحِكْمَةَ وَيُسَمىَّ الْقاسِمُ (الْقائِمُ) الْمُنْتَظَرُ)).(109)

يعنى :

((امام عسكرى عليه السّلام در ((سامرّا)) وفات يافت و نزد پدر و عمويش دفن گرديد، عمرش به وقت رحلت 28 سال بود، به قولى او را مسموم كردند و از خودش فرزندى جز ابوالقاسم محمَّد حجّت را باقى نگذاشت ، عمر او به وقت وفات پدرش پنج سال بود ليكن خدا در آن كمى سنّ به وى حكمت امامت را عطا كرده بود)).

با توجه به مطالب گذشته لازم است در اينجا به چند نكته اشاره كنيم :

اوّل :

چنانكه در فصل اوّل گذشت ابن حجر مكّى از كسانى است كه به تواتر، حديث ((يكون بعدى اثنا عشر خليفة كلّهم من قريش )) اقرار كرده است ولى در تعيين آن دوازده نفر، كار به جايى نبرده و نتوانسته است مصداق آنان را بيان نمايد با آنكه عملاً حالات على عليه السّلام و يازده فرزندش را مفصلاً بيان كرده است !

دوّم :

ظاهراً در عبارت ((عند ابيه و عمّه )) به جاى ((عمّه )) ((عمته )) باشد؛ زيرا در ((سامرّا)) چهار بزرگوار در كنار هم دفن شده اند: امام هادى ، امام عسكرى ، نرجس خاتون ، مادر مهدى موعود و حكيمه دختر امام جواد و عمّه امام حسن عسكرى عليهم السّلام و در آنجا كسى به نام عموى آن حضرت وجود ندارد.

سوّم :

اينكه در باره مهدى عليه السّلام گفته : ((لكن آتاه اللّه فيها الحكمة )) ابن حجر به امامت امام زمان عليه السّلام اقرار كرده است ؛ چنانكه در باره حضرت يحيى آمده است : (... وَاتَيْناهُ الْحُكْمَ صَبِيّاً)(110) و حضرت عيسى عليه السّلام در گهواره فرموده است : (... اِنِّى عَبْدُاللّه اتانِيَ الْكِتابَ وَجَعَلَنِي نَبِيّاً)(111) به هر حال ، ايشان قطع نظر از ولادت حضرت مهدى - صلوات اللّه عليه - به امامت وى نيز اشاره كرده است و شايد چيزهايى هم در مغزش بوده كه محيط، اجازه گفتن به او را نداده است واللّه اعلم .

6 - ابن صبّاغ ، نورالدين على بن محمَّد بن صبّاغ مالكى (متوفاى 855) در باره حضرت عسكرى عليه السّلام مى گويد:

((وَكانَتْ مُدَّةُ اِمامَتِهِ سَنَتَيْنِ... وَ خَلَّفَ اَبُو مُحَمَّدٍ الْحَسَنِ مِنَ الْوَلَدِ اِبْنَهُ الْحُجَّةَ الْقائِمَ الْمُنْتَظَرَ لِدَوْلَةِ الْحَقِّ وَكانَ قَدْ اَخْفى مَوْلِدَهُ وَ سَتَرَ

 

اَمْرَهُ لِصُعُوبَةِ الْوَقْتِ وَخَوْفِ الْسُّلْطانِ وَ تَطلُّبِهِ للشِّيْعَةِ وَالْقَبْضِ عَلَيْهِمْ)).(112)

يعنى :

((مدت امامت امام حسن عسكرى دو سال بود... و او بعد از خودش ، فرزندش حجّت قائم را باقى گذاشت كه براى حكومت حق ، انتظارش كشيده مى شود، پدرش ولادت او را مخفى نگاه داشته و جريانش را مستور كرده بود و آن به علت سختى كار و خوف از سلطان وقت بود كه شيعه را جستجو كرده و آنان را بازداشت مى نمود)).

ابن صبّاغ نسب ، ولادت و مادر آن حضرت را نيز مطرح كرده ، چنين مى گويد:

((وُلِدَ اَبُو الْقاسِمِ مُحَمَّدٌ الْحُجَّةُ بْنُ الْحَسَنِ الْخالِصِ بِسُرَّ مَنْ رَأَى لَيْلَةَ النِّصْفِ مِنْ شَعْبانَ سَنَةَ خَمْسٍ وَخَمْسِينَ وَمأَتَيْنِ لِلْهِجْرَةِ وَأَمّا

 

نَسَبُهُ فَهُوَ اَبُوالْقاسِمِ مُحَمَّدٌ الْحُجَّةُ بْنُ الْحَسَنِ الْخالِصِ بْنِ عَلِيٍّ الْهادِيِّ بْنِ مُحَمَّدٍ الْجَوادِ...)).(113)

يعنى :

((ابوالقاسم محمد حجت ، پسر حسن خالص در سامرا نيمه شعبان سال 255 هجرى به دنيا آمد. اما نسبش : او ابوالقاسم ((م ح م د)) حجّت فرزند حسن خالص فرزند على هادى ، فرزند محمَّد جواد، فرزند على الرضا، فرزند موسى كاظم ، فرزند جعفر صادق ، فرزند محمَّد باقر، فرزند على زين العابدين ، فرزند حسين بن على بن ابى طالب است . مادرش ‍ كنيزى است به نام نرجس بهترين كنيز،نام اوراغيراز اين نيز گفته اند، كنيه اش ابوالقاسم ، لقبش حجّت ، مهدى ،خلف صالح ، قائم ، منتظر، صاحب الزمان و مشهورترين آنان همان ((مهدى ))است )).

بدين طريق مى بينيم كه ابن صبّاغ هم به ولادت آن حضرت اشاره كرده و هم امامت او و امام دوازدهم بودنش را بيان نموده است .

ناگفته نماند كه ابن صبّاغ (114) از كتاب ارشاد مرحوم شيخ مفيد دانشمند و فقيه بزرگوار شيعه به صورت مقبول چنين نقل مى كند: امام بعد از ابو محمَّد حسن عسكرى پسرش ‍ محمَّد بود، امام حسن عسكرى غير از وى پسرى نگذاشت . پدرش او را به طور مخفى در جاى خود گذاشت ، عمر وى به هنگام رحلت پدرش پنج سال بود ولى خداى تعالى در آن سن و سال به او حكمت عطا فرمود، چنانكه به يحيى عليه السّلام در حال طفوليت ، حكمت عطا كرد و او را در حال كودكى ، امام گردانيد (... وَآتَيْناهُ الْحُكْمَ صَبِيّاً)(115) ، چنانكه عيسى بن مريم را در گهواره پيامبر كرد، عيسى عليه السّلام در آغوش مادرش چنين گفت : (... اِنّى عَبْدُاللّهِ آتانِيَ الْكِتابَ وَ جَعَلَني نَبِيّاً)).(116)

در دين اسلام براى آن حضرت پيش از ولادتش از رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله و سلّم ، و از جدّش على بن ابى طالب و از بقيه پدرانش كه اهل اشرف المراتب اند خبر صريح و نصّ وارد شده است . او صاحب شمشير و قائم منتظر است چنانكه در اين رابطه خبر صحيح داريم ، او را پيش از قيامش دو تا غيبت هست ، يكى از ديگرى مفصلتر مى باشد، اولى كه كوتاه بود از ولادتش تا انقطاع سفارت و نيابت بين او و شيعيانش بود (حدود 69 سال ) اما ديگرى طولانى است و در آخر، او با شمشير قيام خواهد فرمود؛ زيرا خداوند فرموده : (وَ لَقَدْ كَتَبْنا فِى الزَّبُورِ مِنْ بَعْدِ الذِّكْرِ اَنَّ الاَْرْضَ يَرِثُها عِبادِىَ الصّالِحُونَ)(117) و مصداق آن ، حكومت عدالت گستر و جهان شمول حضرت مهدى عليه السّلام است .

رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله و سلّم فرموده : ((لَنْ تَنْقَضِى اْلاَيّامُ واللَّيْالِى حَتّى يَبْعَثَ اللّهُ رَجُلاً مِنْ اَهْلِ بَيْتِى يُواطِئُ اِسْمُهُ

 

اِسْمى يَمْلاُ اْلاَرْضَ عَدْلاً وَقِسْطاً كَما مُلِئَتْ جَوْراً وَظُلْماً)).(118)

 

((عَنْ زُرَارَةَ قالَ سَمِعْتُ اَبا جَعْفَرٍ عليه السّلام يَقُولُ: اَلاَئِمَّةُ اْلاِثْنَيْ عَشَرَ كُلُّهُمْ مِنْ آلِ مُحَمَّدٍ صلّى اللّه عليه و آله و سلّم عَلِيِّ بْنِ

 

اَبِي طالِبٍ وَاَحَدَ عَشَرَ مِنْ وِلْدِهِ)).

((و از زراره نقل شده كه مى گويد: از ابو جعفر (امام باقر عليه السّلام ) شنيدم كه مى فرمود: امامان دوازده گانه همه از آل محمَّد صلّى اللّه عليه و آله و سلّم هستند و آنان عبارتند از: على بن ابى طالب و يازده فرزندش )).

پس از آنكه ابن صبّاغ اين مطالب را به صورت مقبول و بدون چون و چرا از ارشاد نقل كرده ، اضافه مى كند كه ابن خشّاب در كتاب ((مواليد اهل البيت )) سند را به على بن موسى عليه السّلام مى رساند كه فرمود: ((خلف صالح از نسل ابى محمَّد حسن بن على است و او صاحب الزمان و قائم مهدى است )).

((عَلِىُّ بْنُ مُوسىَ الرِّضا عليه السّلام اَنَّهُ قالَ: الْخَلَفُ الصّالِحُ مِنْ وِلْدِ اَبِى مُحَمَّدٍ الْحَسَنِ بْنِ عَلِيٍّ وَهُوَ صاحِبُ الزَّمانِ الْقائِمُ الْمَهْدِيُّ)).

اما نصّ بر امامت وى از جانب پدرش آن است كه محمَّد بن على بن بلال مى گويد: ((دستور ابى محمَّد حسن بن على عسكرى به من آمد و آن وقت از عمر آن حضرت فقط دو سال مانده بود، به من از جانشين خود خبر داد، سپس وقتى كه فقط سه روز از عمرش ‍ باقى مانده بود به من خبر داد كه جانشين او بعد از وى فرزندش خواهد بود)).

ناگفته نماند كه ابن صبّاغ با آنكه مالكى مذهب است اين مطالب حقّه را بدون كوچكترين ترديد نقل مى كند و اين مى رساند كه مطلب براى اين دانشمند و امثال وى كاملاً روشن و آفتابى بوده است و گر نه يك نفر از اهل سنّت ، آن هم از علمايشان چگونه مى تواند با اين صراحت و بى پرده سخن بگويد!

7 - قرمانى ، ابو العباس احمد بن يوسف دمشقى (متوفاى 1019 هجرى ) مى گويد:

((اَلْفَصْلُ الْحادِى عَشَرَ فِى ذِكْرِ الْخَلَفِ الْصّالِحِ اَلاِْمام أ بِى الْقاسِمِ مُحَمَّدِ بْنِ الْحَسَنِ الْعَسْكَرِيِّ رَضِي اللّه عَنْهُ وَكانَ عُمْرُهُ عِنْدَ وَفاةِ

 

اَبِيهِ خَمْسَ سِنِينَ آتاهُ اللّه فِيهاَ الْحِكْمَةَ كَما اُوتِيها يَحْيى عليه السّلام صَبِيّاً وَكانَ مَرْبُوعَ الْقامَةِ حَسَنَ الْوَجْهِ وَالشَّعْرِ، اَقْنَىَ اْلاَنْفِ

 

اَجْلَى الْجَبْهَةِ)).(119)

يعنى :

((فصل يازدهم كتاب در بيان حال خلف صالح امام ابى القاسم ((م ح م د)) فرزند حسن عسكرى است كه عمرش به وقت وفات پدرش پنج سال بود، ولى خدا به وى حكمت (و امامت ) عطا فرمود چنانكه به يحيى عليه السّلام داده شد، او متوسط القامه ، زيبا موى ، زيبا بينى (120) ، و گشاده پيشانى است )).

معلوم مى شود كه مسأ له به قدرى واضح ، حتمى و يقينى بوده كه اين مورخ حتى به ذكر قيافه و شمايل مبارك آن حضرت نيز پرداخته است و ولادت وى را از حتميّات دانسته و با جمله ((الخلف الصالح الامام )) از آن بزرگوار ياد كرده است .

8 - حافظ، ابو عبداللّه محمد بن يوسف كنجى شافعى (متوفاى 658 هجرى ) مانند ديگران رحلت حضرت عسكرى و ولادت حضرت مهدى را بيان كرده و او را امام منتظر ناميده است ، اينك عين كلام او را نقل مى كنيم :

((وَ قُبِضَ (الْعَسْكَريُّ عَلَيْهِ السَّلامْ) يَوْمَ الْجُمُعَةِ لِثَمانٍ خَلَوْنَ مِنْ رَبِيعِ اْلاَوَّلِ سَنَةَ سِتِّينَ وَ مأَتَيْنِ وَلَهُ يَوْمَئِذٍ ثَمانٌ وَ عِشْرُونَ سَنَةً بِسُرَّ

 

مَنْ رَأَى وَ دُفِنَ فِى الْبَيْتِ الَّذِى دُفِنَ فِيهِ اَبُوهُ وَ خَلَّفَ اِبْنَهُ وَهُوَ اْلاِمامُ الْمُنْتَظَرُ وَنَخْتِمُ الْكِتابَ وَ نَرِدُهُ مُنْفَرِداً)).(121)

يعنى :

((امام عسكرى - صلوات اللّه عليه - روز جمعه هشتم ربيع الاوَّل در سال 260 در سامرّا از دنيا رفت و در خانه اى كه پدرش دفن شده بود دفن گرديد پسرش را بعد از خود گذاشت و اوست امام منتظر، كتاب كفاية الطالب را در اينجا تمام كرده و حالات امام منتظر را در كتابى مخصوص مى نگاريم )).

ناگفته نماند كه : اين عالم ، كتاب كفاية الطالب فى المناقب را در حالات حضرت عسكرى - صلوات اللّه عليه - تمام كرده ، آن وقت حالات حضرت مهدى عليه السّلام را در كتابى به نام :((البيان فى اخبار صاحب الزمان )) نوشته است . حاج خليفه در كشف الظنون (122) مى گويد: ((البيان فى اخبار صاحب الزمان للشيخ ابى عبداللّه محمد بن يوسف الكنجى المتوفى سنة 658)) بنابراين ، در نسبت اين كتاب به او شكى نيست .

البته جاى بسيار دقت است كه اين حافظ مشهور به طور ارسال مسلّم مى گويد: ((وهو الامام المنتظر))، خدايا! مطلب در نزد اين علما چقدر روشن و واضح و آشكار بوده كه بدون هيچ دغدغه مى گويند: ((وهو الامام المنتظر)) سبحان اللّه ! حيف كه خلافت امويان و عبّاسيان و غيره مانع ترويج اين حقايق شد.

9 - شبراوى ، عبداللّه بن محمد بن عامر شبراوى مصرى شافعى (متوفاى 1172 هجرى ) مانند ديگر مورخين و محدّثين رحلت امام عسكرى و ولادت امام مهدى عليهماالسّلام را چنين ذكر مى كند:

((اَلثّانِى عَشَرَ مِنَ اْلاَئِمَّةِ اَبُوالْقاسِمِ مُحَمَّدٌ الْحُجَّةُ اْلاِمامُ قِيلَ هُوَ الْمَهْدِيُّ الْمُنْتَظَرُ، وُلِدَ اْلاِمامُ مُحَمَّدٌ الْحُجَّةُ اِبْنُ اْلاِمامِ الْحَسَنِ الْخالِصِ

 

رَضِيَ اللّه عَنْهُ بِسُرَّ مَنْ رأَى لَيْلَةَ النِّصْفِ مِنْ شَعْبانَ سَنَةَ خَمْسٍ وَ خَمْسِينَ وَ مأَتَيْنِ قَبْلَ مَوْتِ أَبِيهِ بِخَمْسِ سِنينَ وَكانَ اَبُوهُ قَدْ اَخْفاهُ

 

حِينَ وُلِدَ وَ سَتَرَ اَمْرَهُ لِصُعُوبَةِ الْوَقْتِ وَ خَوْفِهِ مِنْ الْخُلَفاء... وَكانَ اْلاِمامُ مُحَمَّدٌ الْحُجَّةُ يُلَقَّبُ اَيْضاً بِالْمَهْدِىِّ وَالْقائِمِ وَالْمُنْتَظَرِ وَالْخَلَفِ

 

الصّالِحِ وَصاحِبِ الزَّمانِ وَاَشْهَرُها الْمَهْدِيُّ وَلِذلِكَ ذَهَبَتِ الشِّيعَةُ: اَنَّهُ الّذِي صَحَّتِ اْلاَحادِيثُ بِأ نَّهُ يَظْهَرُ فِي آخِرِ الزَّمانِ وَاَنَّهُ مَوْجُودٌ فِى

 

السِّرْدابِ)).(123)

يعنى :

((دوازدهمين امام ابوالقاسم ((م ح م د)) حجّت است ، گويند: مهدى منتظر، اوست . امام ((م ح م د)) حجّت پسر امام حسن خالص در شب نيمه شعبان سال 255، پنج سال پيش از وفات پدرش به دنيا آمد، پدرش ولادت او را به علت دشوارى وقت و ترس از خلفا... مخفى نگاه داشته بود، امام ((م ح م د)) حجّت ، لقبش مهدى ، قائم ، منتظر، خلف صالح ، صاحب الزمان بود، اشهر القابش همان ((مهدى )) است . لذا شيعه معتقد شده است او همان است كه احاديث صحيحه مى گويند در آخرالزمان ظهور خواهد كرد و او در ((سرداب )) موجود است )).

در اينجا سه نكته را يادآور مى شويم :

اوَّل :

جريان سرداب را در گذشته گفتيم كه سرداب قداستش فقط به علت معبد بودن است و عسكريين عليهماالسّلام در آن عبادت مى كردند و امام زمان عليه السّلام نه در سرداب غايب شده و نه در سرداب است و نه از آن ظهور خواهد كرد و اين به غلط مشهور شده است .

دوّم :

اينكه مى گويند: ((شيعه به مهدى موعود بودن او معتقد شده است )) گفته شد كه دلايل اهل سنّت نيز او را مهدى موعود مى دانند، چنانكه در فصل قبلى نقل گرديد.

سوّم :

در كلام شبراوى و ديگران گذشت كه امام حسن عسكرى عليه السّلام ولادت پسرش را از خوف خلفا مخفى نگاه داشته بود، مى گوييم چرا مخفى نگاه داشته بود، چرا ولادت يك نفر را مخفى نگاه دارند و چرا از خلفا بترسند؟ اين نيست مگر به جهت آنكه معلوم شده بود كه مهدى موعود فرزند حسن عسكرى عليهماالسّلام است والاّ علّتى نبود كه وى را مخفى نگاه دارد.

10 - ابن عماد، عبدالحىّ بن احمد دمشقى حنبلى (متوفاى 1089 هجرى ) در حوادث سال 260 هجرى مى گويد:

((وَفِيها تُوُفِّيَ الْحَسَنُ بْنُ عَلِىِّ بْنِ الْجَوادِ بْنِ عَلِي الرِّضاَ بْنِ مُوسَى الْكاظِمِ بْنِ جَعْفَرٍ الْصّادِقِ الْعَلَوىِّ الْحُسَيْنِىِّ، اَحَدُ الاِْثْنَيْ عَشَرَ

 

الَّذِينَ تَعْتَقِدُ الرّافِضَةُ فِيهِمُ الْعِصْمَةَ وَهُوَ والِدُ الْمُنْتَظَرِ مُحَمَّدٍ صاحِبِ السِّرْدابِ)).(124)

يعنى :

((و در آن سال حسن بن على بن جواد بن على الرضا بن موسى كاظم بن جعفر صادق علوى حسينى وفات يافت ، او يكى از دوازده نفرى است كه شيعه به عصمت آنان اعتقاد دارد و او پدر ((محمَّد منتظر)) صاحب سرداب مى باشد)).

به نظر مى آيد اين مورخ و محدّث ، چنانكه از كلماتش پيداست از نقل جريان اكراه دارد ولى به ناچار ولادت حضرت مهدى عليه السّلام را و اينكه او فرزند حسن عسكرى عليه السّلام است اقرار و گواهى مى دهد، و اى كاش ! ايشان دلايل گذشته را به نظر مى آورد و شايد در نظر داشته و مغلوب جوّ موجود شده است .

11 - عبداللّه بسمل راجع به ولادت حضرت مهدى عليه السّلام چنين مى گويد:

((اَلاِمامُ الْمَهْدِيُّ اِسْمُهُ مُحَمَّدٌ كُنْيَتُهُ اَبُوالْقاسِمِ، لَقَبُهُ الْحُجَّةُ وَالْمَهْدِيُّ وَالْخَلَفُ الصّالِحُ وَالْقائِمُ وَالْمُنْتَظَرُ وَصاحِبُ الزَّمانِ وَعُمْرُهُ عِنْدَ وَفاةِ

 

اَبِيهِ خَمْسُ سِنيِنَ لكِنْ آتاهُ اللّهُ فِيهَا الْحِكْمَةَ)).(125)

يعنى :

((اسم امام مهدى ((محمَّد)) و كنيه اش ابوالقاسم است ، لقبش حجّت ، مهدى ، خلف صالح ، قائم ، منتظر و صاحب الزمان مى باشد و در هنگام وفات پدرش پنج سال داشت ، لكن در همان سن كم ، خداوند به او حكمت عطا فرمود)).

اين سخن نظير سخنان قبل است ، ولادت حضرت ، نزد صاحب كتاب ، يقينى بوده و از عباراتش كاملاً معلوم مى شود كه آن حضرت را امام و فرزند بلافصل حضرت عسكرى عليه السّلام مى داند و جمله ((لكِنْ آتاهُ اللّهُ فِيهاَ الْحِكْمَةِ))

يعنى :

خداوند در آن پنج سالگى به او حكمت عطا كرده بود نظير (... وَآتَيْناهُ الْحُكْمَ صَبِيّاً)(126) كه در باره حضرت يحيى عليه السّلام است قسم به عمرم كه اين عالم با اين بيان ، امامت آن حضرت را قبول كرده است . چه بيانى بالاتر از اين مى خواهيم ؟!

12 - زِرِكلى ، آن حضرت - صلوات اللّه عليه - را از اعلام شمرده و به ولادت و مدت عمرش تا رحلت پدرش اشاره كرده و چنين مى گويد:

((مُحَمَّدُ بْنُ الْحَسَنِ الْعَسْكَرِيِّ (الْخالِصِ) بْن عَلِي الْهادِيِّ اَبُوالْقاسِمِ آخِرُ اَلاَْئمَّةِ اَلاِْثْنَيْ عَشَرَ عِنْدَ اْلاِمامِيَّةِ وَ هُوَ الْمَعْرُوفُ عِنْدَهُمْ

 

بِالْمَهْدِيِّ وَصاحِبِ الزَّمانِ وَالْمُنْتَظَرِ وَالْحُجَّةِ... وُلِدَ فِى سامِرّا وَماتَ اَبُوهُ وَلَهُ مِنَ الْعُمْرِ نَحْوُ خَمْسِ سنين ...وَقِيْلَفِى تارِيخ

 

‌ِمَوْلِدِهِلَيْلَةَنِصْفِشَعْبانَسَنَةَخَمْسٍ وَ خَمْسِينَ وَمأَتَيْنِ)).(127)

يعنى :

((محمَّد بن حسن عسكرى (خالص ) فرزند على هادى ابوالقاسم آخرين ائمه دوازده گانه نزد اماميّه مى باشد و او نزد اماميّه به مهدى ، صاحب الزمان ، منتظر و حجّت معروف است و در سامرّا به دنيا آمده است و وقتى پدرش فوت كرد، او پنج سال داشت . بعضى تولد او را شب نيمه شعبان سال 255 دانسته اند)).

اصلاً اين عبارات نورانى در باره انسانى كه بيش از پنج سال عمر نداشته و از اعلام است جز امامت و مهدى موعود بودن چه معنايى مى تواند داشته باشد؟ اى كاش ! زركلى مقدارى به خودش زحمت داده رواياتى را كه در فصل گذشته گفته ايم به نظر مى آورد و آن وقت مى ديد آيا امام دوازدهم بودن آن حضرت ((عندالاماميّه )) است يا ((عندالاماميّه واهل السنّه )) مى باشد.

13 - ديار بكرى ، حسين بن محمد بن حسن مالكى (متوفاى 982) در مكّه معظمه در باره ولادت و نسب آن حضرت چنين مى گويد:

((الثّانِى عَشَرَ مُحَمَّدُ بْنُ الْحَسَنِ بْنِ عَلِيِّ بْنِ مُحَمَّدِ بْنِ عَلِيٍّ الرِّضا يُكَنّى اَباَالْقاسِمِ وَ لَقّبَهُ الاِمامِيَّةُ بِالْحُجَّةِ وَالْقائِمِ وَالْمَهْدِيِّ

 

وَالْمُنْتَظَرِ وَصاحِبِ الزَّمانِ وَهُوَ عِنْدَهُمْ خاتَمٌ لِلاِثْنَيْ عَشَرَ اِماماً... اُمُّهُ اُمُ وَلَدٍ اسْمُها صَيْقَلُ وَ قِيلَ: سَوْسَنُ وقيلَ:

 

نَرْجِسُ وَقِيلَ: غَيْرُذلِكَ، وُلِدَ فِى سُرَّ مَنْ رَأَى فِى الثّالِثِ وَالْعِشْرِينَ مِنْ رَمَضانَ سَنَةَ ثَمانِينَ وَ خَمْسِينَ وَ مأَتَيْنِ)).(128)

يعنى :

((امام دوازدهم ((م ح م د)) پسر حسن ، پسر على ، پسر محمد، پسر على الرضاست ، كنيه اش ‍ ابوالقاسم مى باشد، شيعه به او لقب حجّت ، قائم ، مهدى ، منتظر، و صاحب الزمان داده است ، از نظر شيعه او تمام كننده و خاتم امامان دوازده گانه است ... مادرش كنيزى است به نام صيقل و به قولى سوسن و به قولى نرجس و غير از آن نيز گفته اند، ايشان در روز بيست و سوم رمضان ، سال 258 هجرى در سامرّا متولّد شد)).

همين مورخ ، ضمن ذكر رحلت امام عسكرى عليه السّلام باز به ولادت حضرت مهدى صلوات اللّه عليه - اشاره كرده و چنين مى گويد:

((وَفِى سَنَةِ سِتِّينَ وَ مأَتَيْنِ ماتَ الْحَسَنُ بْنُ عَلِىِّ بْنِ الْجَوادِ بْنِ الرِّضا الْعَلَوىِّ اَحَدُ اْلاَئِمَّةِ الاِثْنَىْ عَشَرَ الَّذِينَ تَعْتَقِدُ اْلاِمامِيَّةُ الرّافِضيَّةُ

 

عِصْمَتَهُمْ وَ هُوَ والِدُ مُنْتَظَرِهِمْ مُحَمَّدِ بْنِ الْحَسَنِ)).(129)

مهدى موعود (ع ) و حكومت جهانى

مسأ له مهدى موعود - صلوات اللّه عليه - بيشتر از اين جنبه مطرح است كه او حكومت واحد جهانى اسلامى تشكيل خواهد داد، و يا حكومتهاى شرك ، كفر و طغيان به دست او از بين رفته و حكومت توحيد و عباد اللّه الصالحين به جاى آنها خواهد نشست . و به عبارت ديگر، آيات :

(وَ لَقَدْ كَتَبْنا فِى الزّبُورِ مِنْ بَعْدِ الذِّكْرِ اَنَّ اْلاَرْضَ يَرِثُها عِبادِيَ الْصّالِحُونَ)(159)

 

و:(هُوَ الَّذِى اَرْسَلَ رَسُولَهُ بِالْهُدى وَ دِينِ الْحَقِّ لِيُظْهِرَهُ عَلَى الدِّينِ كُلِّهِ...)(160)

 

كه تا به حال به صورت وعده مانده اند، توسط وى پياده خواهند شد.

در باره اين مطلب ، دو حديث با دو عبارت از رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله و سلّم نقل شده و ما ابتدا آن دو را نقل و ترجمه مى كنيم و سپس به محلهاى آنها در كتب برادران اهل سنّت اشاره خواهيم كرد.

ناگفته نماند كه : نتيجه اين بحث و ارتباط آن با بحثهاى قبل اعتقاد به زنده بودن امام زمان - صلوات اللّه عليه - است ؛ زيرا وقتى ثابت گرديد آن حضرت نهمين فرزند امام حسين عليه السّلام است و ثابت گرديد كه وى در سال 255 هجرى از مادرى به نام ((نرجس )) متولد شده است و ثابت گرديد كه او حكومت جهانى واحد تشكيل خواهد داد و هنوز تشكيل نداده و آيات قرآنى و وعده حتمى حضرت نبى اكرم صلّى اللّه عليه و آله و سلّم به صورت وعده باقى مانده است ، پس ناچار بايد معتقد شد كه آن حضرت به قدرت خدا زنده و غايب است و هر وقت كه خدا خواست ظهور فرموده و حكومت فوق را به وجود خواهد آورد.

به عبارت ديگر: مهدى موعود عليه السّلام همان ذخيره خداست كه در آينده ، حاكميت كامل اسلام با ظهور او تحقق خواهد پذيرفت ؛ چنانكه عقيده قطعى ما شيعيان ، زنده بودن آن حضرت است .

1 - ((قالَ رَسُولُ اللّهِ صلّى اللّه عليه و آله و سلّم لَنْ تَنْقَضِى اْلاَيّامُ وَاللّيالِى حَتّى يَبْعَثَ اللّهُ رَجُلاً مِنْ اَهْلِ بَيْتِى يُواطِئُ اِسْمُهُ اِسْمِى

 

يَمْلاُها قِسْطاً وَعَدْلاً كَما مُلِئَتْ ظُلْماً وَجَوْراً)).

يعنى :

((روزها و شبها به پايان نرسند تا اينكه خداوند مردى از اهل بيت مرا كه نامش نام من است مبعوث كند، او زمين را پر از عدل و داد مى كند چنانكه از ظلم و ستم پر شده باشد)).

2 - ((قالَ رَسُولُ اللّه صلّى اللّه عليه و آله و سلّم لَوْ لَمْ يَبْقَ مِنْ الدُّنْيا اِلاّ يَوْمٌ واحِدٌ لَطَوَّلَ اللّهُ ذلِكَ الْيَوْمَ حَتّى يَبْعَثَ فِيهِ رَجُلاً مِنْ وِلْدِى

 

يُواطِئُ اِسْمُهُ اِسْمِى يَمْلاُها عَدْلاً وَ قِسْطاً كَما مُلِئَتْ ظُلْماً وَ جَوْراً)).

يعنى :

((آمدن مهدى موعود چنان قطعى و حتمى است كه اگر از عمر دنيا نماند مگر يك روز، خداوند آن روز را طولانى گرداند تا در آن روز، مردى از فرزندان مرا برانگيزد كه نامش نام من است زمين را پر از عدل و داد خواهد كرد چنانكه از ستم و ظلم پر شده باشد)).

كلمه ((يملا الارض قسطاً)) كه عبارت اخراى تشكيل حكومت جهانى است در همه روايتها و كتابهايى كه ذيلاً اشاره مى شود، موجود است :

1 - مسند امام احمد بن حنبل ، ج 3 در صفحات 17، 27، 28، 36، 37، 52 و 70 از صحابى كبير ابو سعيد خدرى .

2 - اسد الغابه ابن اثير، ج 1، ص 557 در حالات جابر بن ماجد صدفى عن قيس عن جابر صدفى عن ابيه عن جدّه .

3 - مستدرك حاكم ، ج 4، در آخر كتاب : الفتن و الملاحم ، ص 557، از ابو سعيد خدرى با دو سند.

4 - تلخيص ذهبى ، پاورقى مستدرك با دو سند فوق (ج 4، ص 557)

5 - سنن ابى داوود، ج 2، كتاب المهدى ، ص 422 از على عليه السّلام و عبداللّه بن عمر و از ابو سعيد خدرى با سه سند.

6 - سنن ابن ماجه ، ج 2، كتاب الفتن ، باب خروج المهدى ، ص 1366 از عبداللّه بن عمر.

7 - نور الابصار شبلنجى ، فصل تتمة فى الكلام على اخبار المهدى ، ص 170 از على عليه السّلام و ابو سعيد خدرى و حذيفة بن يمان و جابر بن عبداللّه . و نيز از صواعق ابن حجر، تواتر حديث را نقل مى كند.

8 - سنن ترمذى ، ج 4، كتاب الفتن ، باب 52 (ماجاء فى المهدى ) ص 505 از عبداللّه بن عمر با دو سند.

9 - صواعق محرقه ابن حجر، باب : خصوصياتهم الدالة على عظيم كراماتهم ، ص 235 از على عليه السّلام و ابن عباس و در ص 161 ذيل آيه دوازدهم از آيات نازله در شأ ن اهل بيت عليهم السّلام تا ص 165 با شش طريق .

10 - تذكره سبط ابن جوزى ، فصل فى ذكر الحجة المهدى ، ص 326 از على عليه السّلام و عبداللّه بن عمر.

11 - البدء والتاريخ ، تأ ليف : ابن زيد بلخى ، ج 1، الفصل السابع ، ص 62 از ابن مسعود.

12 - معجم كبير طبرانى ، ج 10، ص 78 از ابن مسعود با سه سند و از عبداللّه بن عمر با چهار سند.

13 - فتوحات مكيّه ابن عمر بن محى الدين ، ج 3، باب 366، ص 106 به طور ارسال مسلّم .

14 - مطالب السئول ابن طلحه ، باب ثانى عشر، ص 125 از ابوسعيد خدرى و عبداللّه بن مسعود.

15 - تذكره قرطبى ، باب منه آخر فى المهدى و صفته ، ص 615 از ابوسعيدخدرى .

16 - ذخائر العقبى ، ص 136 از على بن هلال از پدرش .

17 - فرائدالسمطين ،ج 2،ص 310،ح 561ازابوسعيدوعبداللّه بن عباس .

18 - الفتن والملاحم ابى الفداء، ج 1، فصل فى ذكر المهدى ، ص 25 از حجّاج .

19 - فصول المهمّه ابن صبّاغ ، فصل ثانى عشر، از عبداللّه عمر وابن مسعود.20كنزالعمال ، حديث 38653 از ابوسعيد خدرى و نيز در احاديث ديگر از على عليه السّلام و ابن مسعود و غيره .

اينها كه اشاره شد به عنوان نمونه است و گر نه بيشتر از پنجاه كتاب معتبر فعلاً در نزدم موجود است و در همه آنها جمله ((يَملا اْلاَرْضَ قِسْطاً)) كه حكايت از حكومت جهانى دارد، نقل شده است . بنابراين ، مسأ له مهدى موعود - صلوات اللّه عليه - مسأ له حكومت جهانى اسلام و مسأ له آينده اسلام و قرآن مى باشد و او زنده است و ظهور خواهد فرمود.

اين بود آنچه در زمينه ((اتفاق شيعه و اهل سنّت )) در باره حضرت مهدى - صلوات اللّه عليه - به نظرمان آمده بود. وصلّى اللّه على محمَّد وآله الطاهرين والحمد للّه ربِّ العالمين .

اروميه - سيدعلى اكبر قرشى

27 ربيع الاوَّل 1411

25/8/1369

فهرست منابع و مآخذ كتاب

1 - الاتحاف بحبّ الاشراف ، تأ ليف : الشيخ عبداللّه بن محمَّد بن عامر شبراوى شافعى (متوفاى 1172 قمرى ) شبرى بر وزن كسرى موضعى است در مصر.

2 - الاَئمّة الاثنى عشر، تأ ليف : شمس الدين محمد بن طولون دمشقى ، وى از اعيان مذهب حنفيه است كه در 880 متولد شد و در 953 در سن هفتاد سالگى از دنيا رفته است . زركلى در الاعلام مى گويد: كتابى نوشته به نام ((الشذور الذهبية فى تراجم الائمة الاثنا عشر عند الامامية )).

3 - اخبار الدول و آثار الاول ، تاءليف : ابو العباس احمد بن يوسف قِرمانى (متوفاى 1019 در دمشق ) قِرْمان بر وزن كرمان از آباديهاى روم است ، مذهبش دانسته نشده ولى به طور يقين از اهل سنّت مى باشد.

4 - ارجح المطالب فى مناقب على بن ابى طالب ، تأ ليف عبداللّه بن بسمل ، ط هند، به زبان اردو.

5 - اسعاف الراغبين فى سيرة المصطفى وفضائل اهل بيته الطاهرين ، تأ ليف : ابو العرفان الشيخ محمد صبّان شافعى مصرى (متوفاى 1206 هجرى )، صبّان به فتح باء به معناى صابون فروش است .

6 - الاعلام ، تأ ليف : خيرالدين زركلى .

7 - تاريخ الخلفاء، تأ ليف : جلال الدين عبدالرحمان بن ابى بكر سيوطى (متوفاى 911 هجرى )، سيوط از دهات مصر است ، سيوطى از اعيان علماى شافعى مى باشد.

8 - تاريخ كامل ، تأ ليف : عزالدين ابن اثير موصلى شافعى (متولد 555 متوفاى 630 هجرى در موصل ).

9 - تاريخ الخميس ، تأ ليف : حسين بن محمد بن حسن دياربكرى مالكى (متوفاى 982 در مكّه معظمه ).

10 - تاريخ مواليد الائمة ووفياتهم ، تأ ليف : حافظ بن خشّاب ، ابى محمد عبداللّه بن نصر بغدادى (متوفاى 567 در بغداد).

11 - تاريخ آل محمَّد، تأ ليف : قاضى بهلول بهجت زنگه زولى شافعى .

12 - تاريخ ابن الوردى ، تأ ليف : زين الدين عمرو بن مظفّر شافعى (متوفاى 749 شام در سال مشهور طاعون ).

13 - تاريخ ميافارقين ، تأ ليف : ابوالفضل عبداللّه بن محمد معروف به ابن ازرق فارقى (متوفاى 590 قمرى كشف الظنون ، ج 1، ص 207).

14 - تذكرة الخواصّ، تأ ليف : شمس الدين ابوالمظفر يوسف بن فرغلى سبط ابن الجوزى حنفى (متولد 581 متوفاى 654).

15 - تلبيس ابليس ، تأ ليف : جمال الدين ابوالفرج عبدالرحمان بن الجوزى البغدادى . او در مذهب ، حنبلى بود (متوفاى 597 در بغداد).

16 - سنن ابى داوود، تأ ليف : حافظ ابو داوود سليمان بن اشعث ازدى سيستانى (متولد سال 202 متوفاى 275 در بصره ) سنن او يكى از صحاح ششگانه برادران اهل سنّت است .

17 - سنن ترمذى ، تأ ليف : محدث معروف ابو عيسى محمد بن سورة الضرير (متوفاى 279) سنن او يكى از صحاح ششگانه نزد برادران اهل سنّت است . ((ترمذ)) از شهرهاى ماوراء النهر در نزديكيهاى بلخ مى باشد.

18 - شذرات الذهب فى اخبار من ذهب ، تأ ليف : ابو الفلاح عبدالحىّ بن عماد حنفى (متوفاى 1089) ط بيروت .

19 - شرح نهج البلاغه ، تأ ليف : ابن ابى الحديد معتزلى (متولد سال 586 قمرى ، متوفاى 655 در بغداد) او در مذهب اعتزال بود و خطاب به على بن ابى طالب - صلوات اللّه عليه - مى گويد:

وَرَأَيْتُ دِينَ اْلاِعْتِزالِ وَانَّنِى - اَهْوى لاَجْلِكَ كُلَّ مَنْ يَتَشَيَّعُ

يعنى :

((خودم در مذهب معتزلى هستم ولى به خاطر تو اى مولا! همه شيعيان را دوست مى دارم )).

20 - صحيح بخارى ، تأ ليف : ابو عبداللّه محمد بن اسماعيل بن ابراهيم بخارى ، محدث معروف كه كتابش اولين صحيح از صحاح ششگانه نزد برادران اهل سنّت است (متولد 194، متوفاى 256 در روستاى ((خرتنك )) از دهات سمرقند).

21 - صواعق ، تأ ليف : محدث شهاب الدين احمد بن حجر هيثمى مكّى ، وى از بزرگان شافعيه است (متوفاى 974).

22 - العبر فى خبر من غَبَر، تأ ليف : حافظ شمس الدين محمد بن احمد الذهبى الشافعى (متوفاى 748 قمرى ).

23 - عمدة الطالب فى انساب آل ابى طالب ، تأ ليف : ابن عقبه جمال الدين احمد بن على حسينى (متولد748،متوفاى 828 كشف الظنون ،ج 2، ص 1167).

24 - عمدة القارى فى شرح صحيح البخارى ، تأ ليف : بدرالدين محمود بن احمد العينى ،، قاض القضاة (متوفاى 855 در قاهره ).

25 - غالية المواعظ، تأ ليف : ابوالبركات آلوسى ، نعمان بن محمود حنفى (متوفاى 1317) ج 1، ص 78.

26 - فتح البارى فى شرح صحيح البخارى ، تأ ليف : حافظ ابوالفضل احمد بن على بن حجر عسقلانى ، او از اكابر شافعيه است ، (متوفاى 852) عسقلان بر وزن زعفران شهرى است از نواحى فلسطين .

27 - فرائد السمطين فى فضائل المرتضى والبتول والسبطين ، تأ ليف شيخ ‌الاسلام ابراهيم بن محمد حمّوئى ، او از بزرگان شافعيه است (متولد644، متوفاى 730) حمّويه يكى از اجداد اوست و به او منسوب مى شود. راجع به اهل سنّت بودن او رجوع شود به تذكرة الحفاظ ذهبى ، ج 4، ص 1506 والدرر الكامنه ، تأ ليف : ابن حجر، ج 1، ص 6967 و طبقات شافعيه تأ ليف عبدالرحيم اسنوى .

28 - فصل الخطاب ، تأ ليف : خواجه پارسا، از بزرگان حنفى مى باشد. نامش محمد بن محمد حافظى است (متوفاى 822 در مدينه مشرفه )

29 - الفصول المهمّة فى معرفة الائمّة ، تأ ليف : نورالدين على بن محمد بن صبّاغ مكّى مالكى (متوفاى 855)

30 - كفاية الطالب ، تأ ليف : حافظ ابو عبداللّه محمد بن يوسف كنجى شافعى (متوفاى 658) در مراصد الاطلاع مى گويد: ((كُنج )) به ضم اول و فتح جيم بلوكى است بين ناحيه بادغيس و مرو.

31 - كنز العمّال ، تأ ليف : على بن حسام الدين مشهور به هندى و متّقى كه از تأ ليف آن در سال 957 فراغت يافته است (متوفاى 975 هجرى )

32 - مرقاة المفاتيح ، تأ ليف : نورالدين على بن سلطان محمد هروى حنفى در شرح مشكاة المصابيح (متوفاى 1014)

33 - مروج الذهب و معادن الجوهر، تأ ليف : ابوالحسن على بن الحسين مسعودى مسلّم الفريقين (متوفاى 346)

34 - مستدرك الصحيحين ، تأ ليف : الحافظ ابوعبداللّه محمد بن عبداللّه النيشابورى (متوفاى 405 هجرى در نيشابور)

35 - المسند، تأ ليف : ابو عبداللّه احمد بن محمد بن حنبل شيبانى رئيس مذهب چهارم از مذاهب برادران اهل سنّت (متوفاى 241 در بغداد)

36 - المختصر فى اخبار البشر، معروف به ((تاريخ ابوالفداء)). تأ ليف : اسماعيل بن نورالدين شافعى (متوفاى 732)

37 - مقتل الحسين عليه السّلام ، تأ ليف : حافظ موفّق بن احمد حنفى معروف به اخطب خوارزم (متولد 484، متوفاى 568)

38 - مطالب السئول فى مناقب آل الرسول ، تاءليف : كمال الدين محمد بن طلحه عدوى شافعى (متوفاى 652 در حلب )

39 - مناقب مرتضوى ، تأ ليف : محمد صالح حسين ترمذى حنفى .

40 - مودّة ذوى القربى ، تأ ليف : سيد على بن شهاب همدانى (متوفاى 786) همه آن كتاب را حافظ قندوزى در ينابيع المودّه آورده است .

41 - نور الابصار، تأ ليف : سيد مؤ من بن سيد حسن شبلنجى شافعى ، او بعد از 1250 هجرى در روستاى ((شبلنجى )) از دهات مصر به دنيا آمده و از علماى مشهور شافعى است ، خودش در اول نورالابصار به آن تصريح كرده است .

42 - وفيات الاعيان ، تأ ليف : ابو العباس شمس الدين احمد بن محمد بن ابراهيم بن ابى بكر بن خلكان اِربلى برمكى ، او از اعيان شافعيّه است و در سال 608 در شهر ((اِربل )) به دنيا آمد ودرسال 681 در دمشق از دنيا رفته است .

43 - اليواقيت و الجواهر، تأ ليف : شعرانى عبدالوهّاب احمد بن على انصارى شعرانى صوفى . او از اعيان شافعيه است و در آبادى قلقشنده مصر در سال 898 به دنيا آمده و در 973 از دنيا رفته است .

44 - ينابيع المودّه ، تأ ليف : حافظ سليمان بن ابراهيم قندوزى حنفى بلخى ، اين عالم بزرگوار در سال 1220 در شهر ((بلخ )) متولد شد و در سال 1294 در قسطنطنيه از دنيا رفت و در خانقاه مراديّه مدفون گرديد.

 

 








گزارش تخلف
بعدی